سیر تاریخی جنگ به روایت یک فرمانده
- مولف
- محسن رضایی
- مترجم
- ندارد
- مالک
- مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
- موضوع
- مباحث رهبری، مدیریت و نقش افراد
- زبان
- فارسی
- شماره
- شماره بیست و دو
- شابک
- ندارد
- تاریخ انتشار
- ۳۰ آبان ۱۳۸۶
- محل انتشار
- مجله نگین ایران
- ناشر
- مجله نگین ایران
تاکنون مباحث زیادی درباره جنگ ایران و عراق به صورت کتاب، مقاله، سخنرانی و تدریس ارائه شده است. گزارش حاضر بخش اول "درس گفتار" جناب آقای دکتر محسن رضایی فرمانده پیشین سپاه است که برای راویان بیان شده است متن حاضر با تهیه پاورقی برای چاپ آماده شده است. فرصت را مغتنم شمرده و از مؤسسه راویان نور برای مساعدت در تهیه و آمادهسازی گزارش تشکر مینماییم.
سیر تاریخی جنگ به روایت یک فرمانده
جلسه اول
دکتر محسن رضايی[1]
اشاره:
تاکنون مباحث زیادی درباره جنگ ایران و عراق به صورت کتاب، مقاله، سخنرانی و تدریس ارائه شده است. گزارش حاضر بخش اول "درس گفتار" جناب آقای دکتر محسن رضایی فرمانده پیشین سپاه است که برای راویان بیان شده است متن حاضر با تهیه پاورقی برای چاپ آماده شده است. فرصت را مغتنم شمرده و از مؤسسه راویان نور برای مساعدت در تهیه و آمادهسازی گزارش تشکر مینماییم.
مقدمه
جنگ ايران و عراق در حقيقت دو جنگ است كه يكي تحت الشعاع آن ديگري قرار گرفته است.
آنچه در کتب تاريخي آمده است اين است که جنگ اصلی از شهريور 1359 شروع شده كه دولت عراق از زمين، آسمان و دريا به ايران حمله ميکند و بخشهاي زيادي از 5 استان ايران را اشغال مي كند و بيش از 5/2 ميليون نفر آواره مي شوند اما ذكر اين نكته لازم است كه قبل از اين جنگ، جنگ ديگري نيز وجود دارد كه نام اين جنگ را ميتوان «جنگ ما قبل جنگ» ناميد كه در حدود دو سال و نيم بين ايران و عراق يك جنگ سياسي وجود داشت كه اگر آن جنگ دوم به وجود نميآمد خود همين جنگ اول، يك جنگ جدي و از جمله بزرگترين حوادث بين ايران و عراق در طي 100 سال اخير محسوب ميشد.
جنگ ما قبل جنگ
اين «جنگ ما قبل جنگ» از تبعيد حضرت امام(ره) از عراق به فرانسه (پاريس) شروع مي شود. حضرت امام بعد از حوادث سال 1342 ابتدا به تركيه و سپس به عراق تبعيد شدند كه در آنجا نيز نوعي كنترل امنيتي و سياسي توسط حكومت بغداد در اطراف امام وجود داشت. دولت عراق براي اينكه به رژيم شاه در مسايل مرزي فشار بياورد در يك حد محدودي به انقلابيون اجازه ميداد كه به نجف و كربلا رفت و آمد كنند و با امام تماس داشته باشند و حتي شبکه راديويي را نيز در اختيار انقلابيوني كه طرفدار امام بودند قرار داده بود.
ظاهر كار نشان ميداد دولت آقاي حسن البکر با انقلابيون است لکن پس از اوجگيري مبارزات انقلابيون در سال56 اين محدوديت نسبت به امام شدت گرفت و رفت و آمدها ديگر به سختي انجام مي شد تا اينكه دولت عراق امام را مجدداً تبعيد كرد و قرار بر اين شد كه امام به كويت بروند. امام تا مرز كويت رفتند ولي به يكباره امام را بازگرداندند و سپس به پاريس تبعيد کردند. حضرت امام دلشان ميخواست که به يک کشور اسلامي بروند و نگران بودند از اينكه به کشورهاي غربي بروند.
اين اولين بد رفتاري دولت عراق با ايران قبل از پيروزي انقلاب بود که نشان مي دهد دولت عراق کاملاً در اختيار آمريکا قرار گرفته بود.
زمينههاي شروع جنگ
در همين ايام صدام قبل از رياست جمهوري و در دولت آقاي حسن البکر در شوراي عالي انقلاب عراق صحبتي ميكند مبني بر اينكه من نگران حوادث سال1980 هستم چون احتمال مي دهيم که روحانيون ايران موفق شوند و بتوانند يك حكومت مستقل تشكيل بدهند و ممكن است در سالهاي آينده دولت ايران به عراق حمله كند.
قبل از پيروزي انقلاب، صدام شروع به زمينه چيني و ايجاد نگراني در دولتمردان عراق در مورد اوضاع ايران نموده بود.
هنوز يک ماه از پيروزي انقلاب اسلامي نگذشته بود که درگيريهاي داخلي در گوشه و کنار ايران از جمله كردستان، سيستان و بلوچستان و خوزستان بوجود آمد و اغتشاشات داخلي اوج گرفت. اسنادي که از اين جريانات به دست آمد نشان از آن داشت كه در اين شورشها سازمان اطلاعات و امنيت عراق دست دارد، مثلاً دولت عراق به كردها و دمكرات ها در كردستان ايران و همچنين به طرفداران خلق عرب در خوزستان تسليحات فراوان مي داد. عراقيها در خرمشهر مدرسهاي براي فرزندان كارمندان كنسولگري عراق داشتند كه اين مدرسه به يك آموزشگاه نظامي تبديل شده بود و بعدها كه کميته انقلاب اسلامي خرمشهر آنجا را گرفت مشخص شد كه 12 افسر عراقي رسماً در آنجا آموزش نظامي مي دهند و نيرو تربيت ميكنند.
با بررسي انفجارات مکرر لولههاي نفت خوزستان به سازمان امنيت عراق رسيديم و مشخص شد كه در پشت اين حوادث دولت عراق دست دارد.
صدام، رئيس جمهور عراق
6 ماه پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران يعني در تیرماه 1358، حسن البکر به طرز مشکوکي کنار رفت و صدام بعنوان رئيس جمهور روي كار ميآيد و دارای قدرت مطلق می گردد چرا که در عراق همه كاره رئيس جمهور است چون به عنوان رئيس دولت، نخست وزير، فرمانده كل نيروهاي مسلح و رئيس شوراي انقلاب عراق هم مي باشد و لذا حق تصميمگيريهاي ويژه و اختيارات مطلق دارد.
بعد از اينکه صدام عملاً اختيار کشور عراق را به دست گرفت دست به اقداماتي زد که مي توان به عنوان مثال به دستگيري تمام اعضاي حزب كمونيست عراق اشاره کرد.
بعد از مدتي صدام ادعا كرد كه كودتايي با تحريك ايران و سوريه قرار بوده در عراق شكل بگيرد که من توانستهام اين كودتا را کشف و خنثي کنم كه به دنبال اين ادعا تعداد زيادي از طرفداران ايران و سوريه كه در ارتش عراق بودند دستگير و اعدام شدند و اين يعني يک تصفيه نيروي انساني در ارتش و نيروهاي نظامي.
مدتي بعد از بسته شدن مدرسه عراقيها در خرمشهر، ارتش عراق كنسولگري ايران در بصره را محاصره نموده و پس از ضرب و شتم ديپلماتهاي ايراني آنجا را تعطيل ميكند كه از اين زمان به بعد جنگ سفارتخانهها بين دو كشور به وجود ميآيد که در طول چند ماه ايران، چند دفتر کنسولگري عراق از جمله در کرمانشاه را تعطيل کرده و دولت عراق نيز سفارتخانه ايران در بغداد را تسخیر و سفير ايران را اخراج می کند. اين عوامل باعث شده بود که بيش از پيش روابط سياسي بين ايران و عراق تيره شود.
دستگيري و اخراج بيش از صد هزار عراقي كه مدعي بودند آنها داراي اصالت ايراني هستند ولو اينکه در خود عراق متولد شده باشند و همچنين دستگيري و به شهادت رساندن آيت الله صدر و خواهر ايشان بنت الهدي و نهايتاً تبعيد آيت الله حكيم به همراه خانوادهشان به ايران از جمله اقدامات و حوادثي است كه تا قبل از سال 59 رخ ميدهد و تا اين زمان هنوز جنگ نظامي شروع نشده بود و اين مقطع همان مقطع جنگ ما قبل جنگ است که از جمله حوادث بزرگ در تاريخ كشور ما مي باشد كه متأسفانه در رابطه با دوران جنگ تحميلي كمتر به آن توجه ميشود.
كودتای شبکه نقاب
از ابتداي سال 1359 اوضاع بين ايران وعراق بحراني تر شد. كودتايي ناموفقي در ايران صورت گرفت كه بعد مشخص شد سران اين كودتا در بغداد جلسه داشتهاند كه آيا ابتدا عراق به ايران حمله كند و بعد از حمله به ايران كودتا شكل بگيرد يا ابتدا كودتا انجام شود و سپس حمله عراق، كه در نهايت تصميم ميگيرند اول كودتا كنند. يك شب قبل از كودتا برادران كميته انقلاب اسلامي توانستند کودتاچیان را دستگير كرده و از خلال بازجويي هاي آنان اين اطلاعات به دست آمد که دولت صدام در اين کودتا دست داشته و آن را حمايت ميکرده است.
جريان کشف كودتا به اين صورت بود كه من در آن موقع بعنوان مسئول اطلاعات سپاه حدود دو هفته قبل از كودتا خدمت مقام معظم رهبري كه در آن زمان سخنگوي شوراي عالي دفاع و عضو شوراي انقلاب بودند رسيدم و گفتم كه ما كودتايي را شناسايي كردهايم ولي تاريخ آن را نميدانيم.
شب قبل از کودتا يکي از خلبانانی که قرار بوده بيت امام در جماران را بمباران کند به خاطر اصرار زياد مادرش که اتفاقي از جريان خبردار مي شود خدمت آقاي خامنهاي مي رسد و جريان را شرح مي دهد و اعتراف ميکند، ايشان نيز سريعاً من را ساعت 12 شب مطلع مي کنند و به اين واسطه از زمان و مكان اين كودتا مطلع مي شويم اما مشکل در اين بود كه ما فقط 6 ساعت براي از بين بردن اين كودتا وقت داشتيم ولذا همان شب با بسيج كردن نيروهاي اطلاعات و سپاه به سمت پايگاه هوايي شهيد نوژه همدان حركت كرديم و زودتر از آنها به اين پايگاه هوايي که هواپيماهاي جنگنده فانتوم در آن بود، رسيديم.
قرار بود كودتاچيان به چندين محل مهم از جمله بيت امام، مجلس و دفتر رياست جمهوري حمله كنند. در ميان کودتاچيان حدود 400 نفر از كلاه سبزها و تكاورهايي بودند كه قبل از انقلاب از ايران فرار كرده و پس از پيروزي انقلاب از طريق مرزهاي عراق به داخل ايران آمدهاند.
پس از انجام بازجويي از اين افراد مشخص شد كه آنها در تمامي استانهاي ايران داراي نيرو بوده و گسترش وسيعي در ايران داشتند و حتي در بين عشاير نيز نيرو دارند و جلسات خود را در بغداد و در سازمان امنيت عراق تشكيل ميدادند و در اين جلسات کاملاً بحث شده بود که بعد از کودتا چه اقداماتي در داخل کشور انجام شود.
در اوايل انقلاب پس از تشكيل دولت موقت امام به قم رفتند و سپس به تهران آمدند. در آن زمان امام در بيمارستان قلب بودند و هيچ كس اجازه ملاقات با امام را نداشت و فقط من تنها كسي بودم كه اين اجازه را داشتم چرا که مسئول اطلاعات سپاه بودم و تمام اطلاعات كودتا را در همان زمان به امام مي رساندم ولي دقيقاً در خاطرم نيست كه امام چه جملهاي را در رابطه با كودتا فرمودند.
درگيريهاي مرزي و آغاز جنگ
در فروردين سال 1359 درگيريهاي نظامي در پاسگاههاي مرزي بين دو کشور شروع شد. ارتش عراق در دهلران و قصر شيرين به پاسگاههاي مرزي ايران حمله ميكند كه تعدادي شهيد و اسير داديم و اكنون در بين آزادگان ما کساني هستند که در ارديبهشت 59 اسير شدهاند. 2 ماه قبل از جنگ يعني در مرداد سال 59 ارتش عراق به ارتفاعات ميمک در استان ايلام حمله كرده و آنجا را تصرف مي كند كه اين را به صورت رسمي اعلام کردند. در اواخر شهريور سال 59 به شهرهاي مرزي ايران خمپاره شليك ميشد و در نهايت ارتش عراق در تاريخ 31 شهريور سال 1359 بطور رسمي از زمين، هوا و دريا به ايران حمله ميكند.
وقتي كه عراق به ايران حمله كرد حضرت امام فرمودندكه دزدي آمده و سنگي انداخته و رفته است و ما چنان سيلي به عراق بزنيم كه از جاي خود بلند نشود. اولين برخورد امام با مسأله جنگ اينگونه بود كه دستور تشكيل قرارگاه مرکزي را جهت مقابله با هجوم دشمن دادند.
بنابراین قبل از 31 شهريور 59 يك جنگ سياسي شديدي در ايران وجود داشت كه بتدريج به جنگ نظامي تبديل شد. کمک به ضد انقلاب، تقويت شورشهاي داخلي، حمايت از كودتاچيان، حمله به كنسولگريها، جنگ سفارتخانه ها و درگيريهاي مرزي نشان ميدهد كه ما قبل از جنگ رسمي با عراق، درگير يک جنگ غير رسمي و به عبارتي «جنگ ما قبل جنگ» بودهايم.
نقش قدرتهای خارجی در شروع جنگ
اسناد و مدارك متعددي وجود دارد مبني بر اينكه آمريكائيها و شورويها در تحريک عراق براي حمله به ايران دخالت داشتند. شورويها از حمله عراق به ايران با خبر بودند و بعد از شروع جنگ نيز حتي پشتيبانيهاي نظامي و دفاعي خود را از ارتش عراق كاهش ندادند لکن آمريكائيها بيشتر از شورويها نقش داشتند كه از مهمترين آنها مي توان به جلسه صدام حسين با برژينسكي در مرز اردن و در خرداد سال 1359 اشاره كرد كه برژينسكي پس از اين جلسه رسماً اعلام مي کند كه عراق هيچ خطري براي آمريكا نيست و اين خود چراغ سبزي است براي عراق مبني بر اينكه اگر شما به ايران حمله كنيد از شما پشتيباني خواهيم كرد.
از لحاظ منطقي نيز به اين علت که ارتش ايران در زمان رژيم پهلوي داراي تجهيزات نظامي اروپايي و آمريكايي بود، دولت عراق قبل از حمله بايد از اين بابت كه آمريكا و اروپا در جنگ به ايران كمك نمي كنند مطمئن مي شد. بعد از جنگ عراق با کويت، اسناد و مدارکي منتشر شد که آمريكائيها به عراق اين تعهد را داده بودند كه از عراق حمايت تسليحاتي بکنند و ايران را در جنگ تنها بگذارند. اينگونه مسائل در حقيقت از پشتوانه هاي صدام براي حمله به ايران بود.
جلسه دوم
استعداد نظامي ارتش عراق در شروع جنگ
بعد از درگيري پاسگاههاي مرزي و جنگ سفارتخانه اي بالاخره در تاريخ 31/6/59 جنگ سراسري آغاز شد و با وجود اينکه اخباري مبني بر حمله عراق به ايران، به دست ما رسيده بود اما شواهد نشان مي دهد كه دولت ايران غافل گير شده است.
در فروردين سال 1359 ارتش ايران چندين لشکر را به مناطق غرب و جنوب مي فرستد و اعلام آماده باش کامل ميدهد و حتي طرحي نيز براي دفاع از مرزهاي ايران تدوين ميشود اما بعد از مدتي اعلام مي کنند که خطري وجود ندارد و مي توانيد نيروهايتان را عقب بكشيد كه در ارديبهشت 1359 يعني 5 ماه قبل از حمله سراسري عراق، لشگرهاي 92 زرهي در جنوب، 64 و 28 در شمال غرب وكرمانشاه مواضعشان را تعديل ميكنند و افسرانشان را به مرخصي مي فرستند و تا 5 ماه بعد كه جنگ سراسري شروع مي شود در حقيقت نوعي عدم آمادگي در ايران حاكم مي شود.
عراق نيز با يك نيروي كامل يعني با 3 سپاه كه هر سپاه متشکل از چند لشگر مي باشد به ايران حمله ميكند.
- سپاه يكم در محور شمالي كه مركزيت آن در كركوك است با 4 لشگر (لشگرهاي2، 4، 7، 8) به استانهاي كردستان و آذربايجان غربي حمله کرده و شهرهاي مريوان، بانه، پيرانشهر، سردشت، پاوه و ارتفاعات آن را اشغال مي كند.
- سپاه دوم در محور مياني که مركزيت آن در بغداد است با 3 لشگر زرهي (لشگر هاي3، 6،10) به استان كرمانشاه و ايلام حمله کرده و شهرهاي قصر شيرين، سرپل ذهاب، گيلانغرب، سومار، نفت شهر و مهران را مورد هجوم قرار مي دهد.
- سپاه سوم در محور جنوبي که مركزيت آن در ناصريه است با 2 لشگر پياده (لشکرهاي1و 5 ) و 3 لشگر زرهي (9 و 11 و 12) كه حدود چهل درصد از نيروي زميني ارتش عراق مي باشد به استان خوزستان حمله کرده و شهرهاي دهلران، شوش، انديمشك، اهواز، خرمشهر، آبادان، شادگان، سوسنگرد، بستان و هويزه را مورد هجوم قرار مي دهد.
آرايش نيروي زميني ارتش عراق در حمله به ايران بيانگر اين است كه ارتش عراق، خوزستان را به عنوان هدف اصلي انتخاب كرده و استانهاي كرمانشاه، ايلام، كردستان و آذربايجان غربي را به عنوان پشتيباني از عمليات جنوب و تجزيه قواي ايران در نظر گرفته بود که در اصطلاح نظامي اين را تلاش اصلي و تلاش فرعي ميگويند.
در حقيقت نيروي زميني عراق با 12 لشگر كه 5 لشگر آن زرهي و 2 لشگر مكانيزه و 5 لشگر پياده و 3 تيپ نيروي مخصوص مستقل كه در حد يك لشگر مي باشد و20 تيپ گارد مرزي به كشور ايران كه در مقابل تنها 3 لشگر بيشتر نداشته است و اين 3 لشگر نيز در آمادگي كامل نبودند حمله ميکند و لذا در اولين هجوم، هيچ پاسگاه مرزي بيشتر از 3 تا 4 ساعت نميتواند مقاومت كند و سقوط مي کنند.
تنها مرزي كه ميتواند مدتي مقاومت ميكند، تيپ 37 زرهي شيراز در پاسگاه مرزي فكه است که مقاومت زيادي ميكنند ولي به علت سقوط محور عين خوش و دهلران توسط ارتش عراق محاصره ميشوند و هنگامي که مي خواهند فرار كنند متوجه ميشوند كه پل پشت سرشان بسته شده و لذا تانكهايشان را رها كرده و به دل رودخانه کرخه مي زنند. اين همان پل نادري (جسر نادري) است که سقوط مي کند و خيلي از رزمندگان در رودخانه غرق ميشوند.
جنگ شهرها
مرزها زود سقوط كردند وليكن ارتش عراق به هر شهري كه رسيد متوقف شد و يك جنگ جديدي شروع شد به اسم جنگ شهرها و جنگ شهرها يعني مقاومت. مقاومت مردمي در خرمشهر، هويزه، سوسنگرد، بستان، قصر شيرين، سر پلذهاب و غيره از جمله حوادثي است كه در روزهاي اول هجوم توسط مردم شكل گرفت و نقش مهمي در توقف ارتش عراق داشت و لذا ارتش عراق بيابانها را تصرف كرد ولي زماني كه به شهرها رسيد با مقاومت بسيار سنگيني روبرو شد.
يكي از اين مقاومت ها، مقاومت خرمشهر بود كه قرين بر بيست و چند شبانه روز مردم و رزمندگان مقاومت كردند در حالي كه تمام مرزها سقوط كرده، جاده اهواز به خرمشهر نيز بسته شده و خرمشهر در محاصره است، اما هفته ها مقاومت مي كنند. در سوسنگرد و حميديه نيز وضع همين طور است ولي هفتهها مقاومت ميکنند.
از نظر شدت مقاومت و درگيريها، بيشترين مقاومت را اول خرمشهر و سپس سوسنگرد، قصر شيرين، سرپل ذهاب و مريوان داشته است.
آن زمان بحثهايي مطرح مي شد كه مقاومت اين شهرها چه فايده اي دارد؟ يكي از اين آقايان نظامي ميگفت كه مقاومت خرمشهر هيچ اثر نظامي براي ما ندارد جز اينكه ما فقط شهيد بدهيم ولذا نبايد مقاومت كرد. بعدها مشخص شد كه اين نظريه كاملاً اشتباه بوده زيرا اگر اين مقاومتها صورت نميگرفت شهرهاي آبادان، شادگان و ماهشهر هم به دنبال آن سقوط ميكرد و اين مقاومت خرمشهر بود که يك ماه ارتش عراق را از رسيدن به هدف اصليش كه تسلط كامل بر خوزستان بود بازداشت.
ارتش عراق به دروازه هاي اهواز نيز رسيده بود ولي وارد نمي شد چون مرتب خبر مي آوردند كه خرمشهر هنوز مقاومت مي كند و تا زماني که نتوانند خرمشهر را بگيرند، نمي توانند وارد اهواز بشوند.
اين نشان از تفاوت تفکر کلاسيک با تفکر انقلابي است. سقوط خرمشهر از نظر بچه هاي انقلابي بسيار مهم بود. سقوط نكردن خرمشهر در اوايل جنگ بيشتر جنبه معنوي داشت و رزمندگان مقاومت شايد آن روزها متوجه نتيجه کار خود نبودند اما بعد از اينکه سطح اطلاعات و دانش نظامي آنان افزايش پيدا کرد متوجه اهميت و بزرگي کار خود شدند. مقاومت در خرمشهر و سوسنگر از علل هاي مهم سقوط نكردن اهواز بود وگرنه اهواز قطعاً سقوط كرده بود.
جنگ در آسمان و دريا
در ساعات اوليه جنگ، آسمان ايران کاملاً در اختيار عراقيها بود. ارتش عراق براي هر شهر چند هواپيما فرستاده بود بگونهاي كه بيش از 15 بار فرودگاه مهرآباد را زدند و تقريباً نيمه غربي ايران را تصرف کرده بود.
در دريا هم ناوچههاي ارتش عراق به سكوهاي نفتي و شناورهاي ايران در خليج فارس حمله كردند منتهی موفقيت خاصي بدست نياوردند. وقتي اين اتفاق افتاد بلافاصه حضرت امام(ره) اعلام كردند كه اين جنگ، جنگ اسلام و كفر است و ما آنچنان سيلي به گوش صدام خواهيم زد كه از جايش بلند نشود. مقام معظم رهبري(مدظله) هم که آن زمان سخنگوي شوراي عالي دفاع بودند در تلويزيون اعلام كردند كه ما هم با عراق وارد جنگ مي شويم.
در فرداي شروع جنگ يعني اول مهرماه 59، بيش از150 تا200 فروند هواپيما از فرودگاههاي مختلف کشور بلند شدند و مقرّهايي در داخل خاك عراق از كركوك، سليمانيه، بغداد و كوت بجز كربلا و نجف را بمباران كردند كه در اين حمله تقريباً اكثر فرودگاهها و مناطق نظامي و صنعتي عراق بمباران شد و جنگ با شدت تمام آغاز گشت.
ارتش عراق برتري نظامي در زمين را در دست گرفته بود و ايران هم در هوا، اما چون امكانات هوايي ما محدود بود و آمريكا هم قطعات و لوازم يدكي به ما نميداد، كمكم توان نبرد هوايي ما هم فرسايش پيدا كرده و بعد از گذشت 3 ماه عملاً برتري در زمين و آسمان با ارتش عراق بود به نحوي كه در زمين بيش از 5 استان ايران را اشغال كرده بود.
عملياتهاي ناموفق
پس از مدتي فرمانده قواي نظامي ايران كه آقاي بنيصدر بود شوراي عالي دفاع را فعال كرده و خودشان شخصاً در جبهه حضور به عمل رساندند حتي بعضاً خط مقدم هم مي رفتند. همه بسيج شدند كه ايران بايد در زمين تعيين تكليف نمايد و شهرهايش را آزاد نمايد. آقاي بني صدر آماده شد كه چهار عمليات را يكي پس از ديگري انجام دهد.
اولين عمليات حدود 24 روز بعد از شروع جنگ سراسري در جبهه دزفول و در تاريخ 23 مهرماه 1359 انجام پذيرفت.
دو لشگر 21 و 16 حمله اي را از محور دزفول و شوش به سمت منطقهاي كه بعدها عمليات فتح المبين در همانجا انجام شد در غرب رود كرخه انجام دادند. خود آقاي بني صدر نيز در دزفول عمليات را فرماندهي ميكرد ولي اين عمليات 2 ساعت بيشتر طول نكشيد و ايران شكست خورد و 90 دستگاه تانك و نفربر را به جا گذاشت و به سمت دزفول برگشت در حالي كه عمليات بگونهاي طراحي شده بود كه قرار بود وقتي لشگر 21 از پل (رود خانه کرخه) عبور مي كند و به سرپلي دست پيدا مي کند، لشگر 16 از آن عبور کرده و تا فكه يعني50 كيلومتر برود و به مرز برسد. بعداً مشخص شد كه اين طرح كاملاً طرحي خيالي و كاغذي بوده چون حمله 2 ساعت بيشتر طول نکشيد و ارتش ايران در اين حمله تلفات تسليحاتي زيادي داد.
تا 16 دي ماه همان سال يعني حدود دو ماه و نيم جبهه ها به رکود کشيده شد بگونهاي كه نه ارتش عراق مي توانست جلو بيايد چون موقعيتشان تثبيت شده بود و نه ايران مي توانست برود زمين هايي را كه از دست داده بود آزاد كند.
در اين دو ماه و نيم که جنگ ركود داشت يك حالت نااميدي پيدا شده بود و لذا عده اي ميگفتند كه از سلاح آب استفاده كنيم يعني سد دز را بشكنيم يا دريچهها را بازكنيم و زير پاي عراقي ها آب بيندازيم. شهيد فلاحي معتقد بود كه ما به احتمال زياد ديگر نميتوانيم جلوي سقوط اهواز را بگيريم پس بايد آب بيندازيم زير پاي عراقي ها و رفته بودند دنبال انواع طرح هاي آب و دنبال لشگر آب ميگشتند و معروف شده بود كه قرارگاه آب درست كرده اند تا مانع سقوط اهواز بشوند.
سومين عمليات[2] در 16 دي ماه همان سال با عنوان عمليات نصر نهايي يا هويزه - تنومه انجام شد كه قرار بود در اين عمليات ارتش ايران شهر هويزه و بعد پادگان حميد را آزاد كند و30 تا40 كيلومتر در عمق يعني تا کوشک و طلائيه پيش برود و به مرزهاي بين المللي برسد.
شروع اين عمليات بسيار خوب بود به طوري كه ارتش ايران حدود 1000 نفر اسير گرفت وليكن بلافاصه ارتش عراق با تيپ10 زرهي که تانكهايt72 داشت و آرپيچي به آن اثر نميكرد و مثل مشت بود بر ديوار هجوم آورد و لذا در جريان اين پاتک لشگر ايران چون سواره بودند عقب نشيني ميكند و اين دانشجويان پيرو خط امام كه قبلاً در لانه جاسوسي بودند و آن موقع رفته بودند به هويزه با تانکهای عراق مواجه مي شوند و در محاصره افتادند و شهيد شدند مثل شهيد علم الهدي يا شهيد قدوسي فرزند آيت الله قدوسي دادستان كل کشور.
در اثر اين پاتك اكثر آن عراقيهايي كه اسير گرفته بوديم مجدداً به دست خود عراق افتادند و عمليات نصر هم با شكست روبرو شد.
عمليات چهارم ايران حدود 4 روز بعد در محور آبادان با عنوان عمليات توكل در20 ديماه 59 صورت گرفت كه اين عمليات نيز با شكست مواجه شد. عمليات ديگری هم حدود اوايل بهمن در محور ماهشهر صورت گرفت كه آن هم با شكست مواجه شد.
استراتژی جنگ بیست ساله
در حقيقت 6 ماه اول جنگ با فراز و نشيب هايي سپري شد چون در آن مقطع ايران حتي نتوانست يك تپه هم آزاد كند. در آن مقطع که مقطع هجوم عراق و تثبيت است ارتش ايران و عراق با ناكامي در عمليات زميني به يك حالت موازنه قوا مي رسند كه هيچ كدام ديگر نمي توانند كاري انجام بدهند يعني نه ارتش عراق ميتواند بيايد اهواز و دزفول را بگيرد و نه ارتش ايران مي تواند برود خرمشهر و سوسنگرد و هويزه را آزاد كند.
در همين موقعيت است که نغمه هاي صلح و آتش بس آغاز مي شود. البته صدام چندين بار اعلام آتش بس کرده بود: از جمله هفته اول اعلام آتش بس ميدهد كه ايران مي گويد شما آمدهايد شهرهاي ما را گرفتهايد حالا مي گوييد آتش بس!!!.
بعد از آن نيز چندين هيئت مذاكره كننده صلح وارد ايران مي شود و از آن طرف هم ايران پيروزي به دست نميآورد و به نتيجهاي نميرسد و در اينجا بود كه «استراتژي جنگ بيست ساله» مطرح مي شود. هنگامي كه به امام مي گويند اگر شما الان زير بار آتش بس نرويد و صلح نكنيد اين جنگ ممكن است بيست سال طول بكشد، امام فرمودند: « اگر اين جنگ بيست سال هم طول بكشد ما ايستادهايم».
اينكه امام فرمودند بيست سال، اين بيست سال را از خودشان نگفتند بلكه در سطح جامعه چنين ميگفتند كه ايران شكست خورده است و هيچ كاري نميتواند بكند و اگر ادامه بدهيم بيست سال طول ميكشد و در اين پنج ماه هم ثابت شد كه ايران توانايي آزادسازي شهرهاي خودش را ندارد و بايد تسليم شود، بايد برود با آمريكا و جاهاي ديگر مسائلش را حل كند و استقلالش را بدهد تا بتواند زمينهايش را پس بگيرد. اگر اين معاملهاي كه استقلالش را بدهد تا زمينهايش را پس بگيرد انجام نشود، اين جنگ بيست سال طول ميكشد و زندگي ايران، اقتصاد ايران، صنعت ايران و ... همه تحت الشعاع قرار مي گيرد. اين صحبت ها و تحليلها و اين شايعات كه مطرح شد امام فرمودند: «اگر اين جنگ بيست سال هم طول بكشد ما ايستادهايم».
البته کساني که اينگونه تحليل مي کردند، درست مي گفتند كه جنگ بيست سال طول مي كشد چون بر اساس توانايي نظامي در جنگي كه يك طرفش يك كشور جهان سومي است و هيچ قدرتي پشت سرش نيست و آن طرف هم يك كشور جهان سومي است ولي متكي به همه قدرت هاي بين المللي، چنين جنگي يا منجر به شكست ايران مي شود چراكه پشتوانه بين المللي ندارد يا اگر ايران مي خواست مقاومت كند بر اساس معادلات نظامي دنيا، اين جنگ بيست سال طول ميكشيد و در نهايت ايران به جايي نخواهد رسيد.
(عراق + آمريکا + شوروي) در مقابل (ايران) = (شکست که همان از دست دادن استقلال و اشغال بخشی از خاک ايران است) يا (طولاني شدن جنگ)
چنين تصوري و چنين معادلهاي واقعيت داشت و همه نظاميان دنيا اين معادله را قبول داشتند، لکن يك تحولي صورت گرفت كه بر خلاف عرف نظامي و استانداردهاي نظامي اين معادله بگونه اي ديگر جواب پيدا كرد.
مذاکرات صلح
در طول مدتی که موازنه قوا به وجود آمده بود، حضرت امام از يک طرف خطاب به مردم ايران مي فرمودند: «اگر اين جنگ بيست سال هم طول بكشد ما ايستادهايم» و از طرفي ديگر هم مي فرمودند: «اگر مي خواهند بيايند و مذاكره كنند، بيايند ما حرفي نداريم»
لکن امام براي صلح چند شرط گذاشتند:
- بازگشت کشور عراق و نيروی اشغالگر به مرزهاي بين المللي
- پرداخت غرامت و خسارت جنگ
- معرفي و تنبيه متجاوز بدليل تضمين برای عدم حمله مجدد
- بازگشت پناهندگان
امام فرمودند ما خواستههايمان اين چند مورد است، شما بيائيد و خواسته هاي ما را انجام بدهيد ما حرفي نداريم براي صلح كردن و جنگ را پايان مي دهيم. بنابراين اين نکته را فراموش نکنيد که آغاز و پايان جنگ با هم مطرح بوده و اين طور نيست كه پايان جنگ بعد از آزادسازي خرمشهر مطرح شده باشد.
از همان روزهاي آغازين هم عراقيها و هم ايراني ها مي گفتند بيائيد جنگ را پايان بدهيم، منتهي عراقي ها مي گفتند اکنون اين همه شهر دست ما است و شما بيائيد و يك چيزي به ما بدهيد، مثلا اروندرود را به ما بدهيد و قرارداد 1975 را ناديده بگيريد و يک سري خواسته هاي ديگري را مطرح مي كردند، لکن حرف ايران اين بود که شما بايد به مرزهاي بين المللي برگرديد، متجاوز را تنبيه كنيد و خسارت ما را بپردازيد.
بنابراين بحث پايان جنگ و مذاكرات صلح از همان اول مطرح بوده و ايران هيچگاه و در هيچ مقطعي با مذاكرات صلح مخالفت نكرده است.
خلاصه اينكه از 31 شهريور تا 14 اسفند 1359؛ هجوم ارتش عراق، تصرف مناطق و شهرهاي مرزي، مقاومت در شهرها، توقف ارتش عراق، ناكامي عمليات زميني ايران و گرم شدن بحث هاي صلح و آتش بس يك فراز مهمي از ماه هاي اول جنگ مي باشد.
جلسه سوم
جنگ سياسي نظامي در پشت جبهه
در حالي كه تقريباً پنج ماه و نيم از جنگ سراسري گذشته بود نقطه عطفي در تاريخ دفاع مقدس به وجود آمد و آن شروع يك جنگ سياسي ـ نظامي در پشت جبهه جنگ اصلي بود كه تا آبان1360 يعني حدود هفت ماه طول كشيد.
اين جنگ سياسي ابتدا از دانشگاه تهران آغاز شد. آقاي بني صدر اعلام كرده بود كه حرف هاي مهمي دارد و مي خواهد به مردم ايران اعلام كند. ايشان در14 اسفند 1359 جلسه اي در دانشگاه تشکيل دادند كه در آن جلسه تمام مسئولين كشور به جز شخص حضرت امام(ره) را زير سؤال بردند و مشكلات جنگ را بر گردن ديگران گذاشتند با وجود اينكه آن زمان ايشان رئيس جمهور و فرمانده کل نيروي هاي مسلح بودند اما حزب جمهوري، قوه قضائيه، نهادهاي انقلابي مثل سپاه، بسيج، مجلس و همه را به كارشكني متهم كردند و اينكه نميگذارند جنگ اداره بشود و با دخالت و کارشکني موجب تخريب روحيه نظاميان شده اند و در نهايت اين نهادها را عامل اصلي شكست هاي اخير نيروهاي مسلح قلمداد كردند.
در اين مراسم دموكرات ها، منافقين، جبههي ملي، نهضت آزادي و همه اينها حضور داشتند و او را تشويق ميكردند، به نظام اهانت مي كردند، توهين ميكردند و حتي در رسانه هم اين بحث ها را مطرح کردند و اين جريان سرآغاز برخوردهاي بعدي بنيصدر با نظام و دولت شد.
هنگامي که حضرت امام اين سخنراني را شنيدند ظاهراً به حاج احمد آقا ميگويند؛ «كار ايشان تمام شد». حضرت امام تا قبل از اين جلسه در ظاهر خيلي از آقاي بني صدر دفاع مي كردند و هر كدام از دوستاني كه پيش امام مي رفتند ايشان ميفرمودند كه؛ «ايشان فرمانده نيروهاي جنگ است، چرا تضعيف ميكنيد، وحدت داشته باشيد، وحدت را حفظ كنيد» و مرتب تأكيد مي كردند بر وحدت گروهها و جناح هاي سياسي و قواي سه گانه كشور.
بعد از مدتي اختلافات و درگيريها آن قدر شديد شد كه حضرت امام يك كميته سه نفره از طرف بني صدر، شهيد بهشتي و خودشان تشكيل دادند كه موظف باشند هر كس مصاحبه مي كند، مصاحبه ها را كنترل نمايند و حرفها، حرفهاي کنترل شده اي باشد. اين موضوع نشان مي دهد که اين بحران چقدر عميق شده بود.
بعد از اين جريانات دوباره اتفاقي افتاد که موجب شد درگيري ها و اختلافات بيشتر شود. در آن زمان آقاي بنيصدر نامهاي نوشتند که در روزنامه انقلاب اسلامي (که متعلق به خودشان هم بود) چاپ شد و سر و صداي زيادي راه انداخت.
ايشان در جواب نامه يك زنداني غير سياسي که اعتصاب غذايي كرده بود، اعلام كردند كه «آنچه شما ميكنيد ماجراي يك اعتصاب غذائي ساده نيست بلكه تجلّي مقاومت ملتي است كه براي استقرار عدالت قد برافراشته است و من اين مقاومت و پايمردي را به شما تبريك ميگويم زيرا نويد پيروزي ملتي است كه چنين فرزنداني آگاه و مصمّم را در دامن خود مي پروراند».
اين نامه يك رئيس جمهور و فرمانده نيروهاي مسلح است كه به تازگي از جبهه برگشته و مدعي است که در کار او دخالت و کارشکني مي شود و اينها موجب عدم موفقيت او در صحنه نبرد با دشمن شده است.
منافقين آن زمان بحثي مطرح كرده بودند كه بعدها نوشته آن به دست ما رسيد كه گفته بودند: «بني صدر هم اكنون در موضع رهبري ضد ارتجاع است و اين يك واقعيت است و چه بخواهيم يا نخواهيم او خودش را به ما تحميل مي كند» در حقيقت اين تحليل مسعود رجوي است كه در آن زمان به بني صدر نزديك شده بود و ميخواست توجيهي درست کند كه چرا بايد از بني صدر حمايت كرد.
البته بني صدر در تاريخ20 خرداد 1360 از فرماندهي كل قوا عزل شد و بعد هم مجلس او را از رياست جمهوري عزل كرد و او مخفيانه از ايران فرار كرد.
آغاز درگيريهاي مسلحانه
در 25 خرداد 1360 يعني حدود سه ماه و نيم بعد از گذشت اين وقايع (حادثه دانشگاه تهران) اتفاق ديگري افتاد که اين جنجالهاي سياسي را به سمت نظامي شدن و درگيري مسلحانه پيش برد.
جبهه ملي عليه لايحه قصاص كه شهيد بهشتي به مجلس پيشنهاد داده بود، اعلام راهپيمائي كرد و نسبت به قصاص و اجراي احکام اسلامي آن اعتراض كردند و اعلام کردند كه مردم در 25 خرداد بيايند در ميدان فردوسي تهران جمع شوند تا نسبت به اين لايحه اعتراض كنند.
حضرت امام وقتي كه اين خبر را شنيدند سريعاً در صدا و سيما اعلام كردند که: «اگر اين اعلاميه براي جبههي ملي است، اگر امشب نيايند و در تلويزيون اعلام نكنند كه اين اعلاميه براي ما نيست من از فردا اين جبهه را مرتد اعلام خواهم كرد و به مردم خواهم گفت كه جبهه ملي مرتد هست، اين تظاهرات عليه حكم قرآن است و مگر مي شود عليه قرآن تظاهرات كرد، در يك مملكت اسلامي كه نبايد چنين بحث هايي مطرح شود».
در فرداي اين سخنراني يعني 25 خرداد ماه جمعيتي شايد قريب به 2 ميليون نفر در خيابانهاي اطراف ميدان فردوسي در حمايت از فرمايش امام و محکوميت جبهه ملي جمع شدند.
وليكن يك روز بعد يعني 26 خرداد1360 اتفاق ديگري افتاد. منافقين اعلاميه اي دادند و براي30 خرداد يعني براي 4 روز بعد اعلام راهپيمائي مسلحانه کردند و با اين کار در حقيقت آن جنگ سياسي كه از 14 اسفند شروع شده بود، به سمت نظامي و مسلحانه شدن پيش رفت.
در تاريخ 30 خرداد در شهرهاي اصلي ايران مثل تهران، مشهد، تبريز، اصفهان، شيراز، كرمان و اهواز درگيريهاي خياباني شروع شد. ابتدا منافقين با سلاح هاي سرد مثل چاقو، قيچي و تيغ موكتبري در خيابان به حزب اللهيها حمله ميكردند. آنزمان من مسئول اطلاعات بودم و به خاطر دارم که همراه با دو نفر از دوستان هنگامي که در خيابان عبور ميکرديم متوجه شديم تعدادي از منافقين يکي از اين حزب الهيها را گرفتهاند و محکم ميزنند، ما هم ديگر معطل نکرديم، ماشين را همان وسط خيابان رها کرديم و دويديم براي کمک و وسط خيابان يک دعوايي به راه افتاد.
جنگ ديگر، جنگ مسلحانه تمام عيار شده بود به طوري كه در خيابانهاي تهران روزي10 تا 15 نفر شهيد ميداديم و به همين تعداد هم از آنها كشته مي شدند.
اوج درگيريهاي انقلاب
درگيريهاي در كوچه و خيابان کم کم تبديل شد به ترورها و انفجارات بگونهاي كه در 6 تيرماه همان سال مقام معظم رهبري مورد سوء قصد قرار گرفتند و در 7 تيرماه نيز دفتر حزب جمهوري منفجر شد و رئيس قوه قضائيه به شهادت رسيد و همين طور يكي پس از ديگري مسئولين نظام مورد سوء قصد قرار مي گرفتند.
در تيرماه سال60 تمام ايران يكپارچه آشوب بود؛ در پنج استان كشور، عراقيها حضور داشتند و در ديگر استانها نيز منافقين فعاليت مي کردند، دو استان كردستان و آذربايجان غربي هم در تسلط دمكراتها بود، بلوچستان هم كه آشوب و کودتا شده بود لذا تمام ايران سراسر درگيري بود و گويي كه انقلاب را گذاشتهاند سينه ديوار و مي خواهند اعدام کنند.
فکر نميکنم در 100 سال گذشته نه قبل از انقلاب و نه در مشروطه، ايران يک چنين وضعيتي داشته بود. رئيس قوه مجريه نداشتيم، رئيس قوه قضائيه شهيد شده و مجلس هم از اكثريت افتاده و تعطيل شده بود.
با وجود اينکه در تيرماه سال1360 چنين وضعيتي داشتيم لکن امام(ره) فرمودند كه؛ «به هرقيمتي كه شده مجلس را برپا كنيد و بگوئيد كه نظام هست، مجلس هست» چرا که مجلس نماد دموكراسي، نماد تصميم گيري و نماد فعاليت اداري كشور است و در آن زماني که ما نه رئيس جمهور داشتيم و نه رئيس قوه قضائيه، تنها راه اين بود که مجلس را تقويت کنيم.
بعد از اينکه امام فرمودند، مجلس تشكيل جلسه داد بگونهاي که حتي چهار نفر از نمايندگاني که در جريان انفجار حزب جمهوري مجروح شده بودند را از بيمارستان آوردند و مجلس برپا شد و صحبت كردند، رأي دادند، فيلم برداري شد و براي اينكه اعلام كنند مجلس هست و منحل نشده همان روز فيلم آن پخش شد.
تجربه انقلاب و کنترل بحران
اين بحران به خاطر تدبيري كه از سال ها قبل طراحي شده بود خيلي سريع کنترل شد و آن تدبير هم اين بود كه همان اوايل انقلاب يك عدهاي از جوانان انقلابي كشور که از منافقين و كودتاچيان احساس خطر مي كردند تصميم گرفتند يك سازمان اطلاعاتي در سپاه راه اندازي كنند.
يعني نيروهاي جوان انقلابي فكري كردند كه دو سال بعد (آن انديشه) به كمك انقلاب آمده بود و لذا زماني كه در سال 1360 منافقين دست به اسلحه بردند، سازمان اطلاعاتي سپاه آمادگي كامل براي مقابله با آنان را داشت و كاملاً تيم هاي مراقبت، نيروهاي اطلاعاتي و گروه هاي ضربت در سازمان شكل گرفته بود و در كمتر از 4 ماه تشكيلات 12 هزار نفري آنان منهدم شد و اگر اين پيشبيني سپاه نبود چه بسا انقلاب اسلامي در مقابل همين توطئه ها از پاي درآمده بود و همين پيش بيني قبل از انقلاب باعث شد كه اين توطئه بزرگ خنثي شود.
جريان منافقين در آبان 1360 به كنترل درآمد بگونهاي كه در آن تاريخ بيش از 2 هزار نفر از آنها دستگير شده بودند و تعداد زيادي هم از جمله مسعود رجوي و بني صدر كه شبانه و با لباس زنانه رفته بودند فرودگاه و توسط خلبان شاه فرار كرده بودند كه اتفاقاً همين خلبان را مدتي پيش دولت پاريس به علت آن كه منافق بود تبعيد كرد.
اولين پيروزيها
در مدتي كه اين حوادث در پشت جبهه اتفاق مي افتاد، حوادثي هم در صحنه نبرد در حال شکلگيري بود.
اولين حادثه مقارن با روز 14 اسفند ماه 59 بود كه نيروهاي داوطلب مردمي و سپاه پاسداران به روستاي كلينه در شمال سرپلذهاب حمله كردند و در اين عمليات كوچك توانستند تعدادي از سربازان عراقي را اسير کنند.
تا قبل از عمليات بزرگ ثامن الائمه (يعني از اسفند 59 تا مهر سال60)، حدود 25 عمليات كوچك و متوسط در شمال غرب و در اطراف كرمانشاه تا آبادان انجام شد كه بزرگترين آنها عمليات «فرمانده كل قوا، خميني روح خدا» (در شمال آبادان) در همان شب عزل بني صدر بود.
عمليات ثامن الائمه
عمليات ثامن الائمه در حقيقت نقطه عطفي در جنگ ايران و عراق است و نقطه عطفي براي عبور از يك وضعيت سياسي ـ نظامي به وضعيت جديدي که كاملاً با موفقيت همراه بود.
عراقي ها براي اينکه آبادان را هم مثل خرمشهر محاصره کرده و بگيرند، از رودخانه كارون عبور كرده و چند بار حمله كردند که از رودخانه بهمنشير نيز عبور كنند وليکن شكست خوردند و پشت بهمنشير مانده بودند و دو جاده اهوازـ آبادان و ماهشهر ـ آبادان (كه آقاي تندگويان را در همان جاده اسير كردند) را قطع كرده ولذا در بين دو رودخانه بهمن شير و كارون نيروهايي را مستقر كرده بودند.
عمليات ثامن الائمه براي پاك كردن همين زائده صورت گرفت و با هدايت سه قرارگاه طراحي شده بود که برادر رحيم صفوي، غلامعلي رشيد و شهيد حسن باقري فرماندهان سه محور حمله بودند. شهيد كلاهدوز از طرف سپاه و آقاي ظهيرنژاد هم از طرف ارتش در قرارگاه مركزي جنوب فرماندهي ميكردند. (آن زمان من در تهران بودم و آقاي كلاهدوز به نمايندگي از ما در آنجا حضور داشتند)
بعد از اين عمليات بود كه هواپيماي شهيدان كلاهدوز، جهان آرا، فلاحي، نامجو، فکوري و تعدادي ديگر از رزمندگان و مجروحين در مسير تهران سقوط ميكند و اين عزيزان شهيد مي شوند.
اين عمليات نتايج قابل توجهي چه از نظر كيفي و چه از نظر كمي داشت و اولين پيروزي لذت بخش و در حقيقت قابل توجه ايران بود.
بعد از اين عمليات يعني در مهر ماه 1360 (يك سال بعد از شروع جنگ)، ايران 14 عمليات را طراحي كرد كه من و برادرمان شهيد صياد شيرازي اين طرحها را به شوراي عالي دفاع برديم و در کمتر از نيم ساعت تصويب كرديم چون اعضاي شوراي عالي دفاع اصلاً باورشان نمي شد كه ارتش و سپاه بتوانند اين كارها را انجام بدهند و لذا بدون اينكه وارد جزئيات بشوند تصويب كردند. البته آقاي ظهيرنژاد ميخواستند چند جملهاي در اين باب بگويند و نظرات خاص خودشان را داشتند ولي آقايان ميگفتند كه صلوات بفرستيد، طرح هاي خيلي خوبي است. شايد آن زمان در ذهن اعضاي شوراي عالي دفاع اين بود كه حالا اينها بروند تلاش كنند تا ببينيم آيا ميتوانند كاري انجام بدهند يا نه؟
14 طرح عملياتي خيلي مهم به نامهاي کربلاي 1 تا 14 طراحي شده بود كه مبنايي براي عمليات هاي بعدي شد که يكي از آنها آزاد سازي خرمشهر (بيت المقدس) بود و ديگري آزاد سازي بستان (طريق القدس).
البته هر عملياتي كه انجام مي داديم غير از آن اسم نظامي مثلاً كربلاي1، يك اسم ديگر هم براي آن ميگذاشتيم مانند طريق القدس، و يا كربلاي 2 كه مطلع فجر در گيلانغرب ناميده شد و كربلاي 3 كه همان فتح المبين است.
70% اين 14 عمليات در استان خوزستان طراحي شده بود و30% از آن در منطقه غرب و شمال غرب استان كرمانشاه، كردستان، مريوان، پاوه، جوانرود، گيلان غرب، قصر شيرين و مهران.
عمليات طريق القدس
دومين عمليات، عمليات طريق القدس بود. در اين عمليات لشگر 92 زرهي از طرف ارتش و سه تيپ كربلا، عاشورا و امام حسين(ع) نيز از طرف سپاه شرکت داشتند. يك قرارگاه مرکزي مشترك نيز درست شد كه از طرف سپاه آقاي غلامعلي رشيد و از طرف ارتش سرتيپ نياكي فرمانده لشگر 92 به صورت مشترك فرماندهي آن را بر عهده داشتند يعني هر 2 نفر با هم فرماندهي مي كردند، 2 نفري تصميم ميگرفتند و 2 نفري امضا مي كردند و ابلاغ مي كردند كه اين هم در حقيقت براي اولين بار در ايران انجام شد چون در هيچ جنگي نيست كه 2 نفر با هم فرمانده باشند اما در طول دو، سه سال اول جنگ، جنگ در ايران به سبك قرارگاه مشترك فرماندهي ميشد.
در اين عمليات 2 قرارگاه فرعي عمل مي كرد، يكي در شمال بستان براي رسيدن به تنگه چذابه و ديگري در جنوب بستان براي رسيدن به هور و رودخانه نيسان.
خاصيت نظامي اين عمليات اين بود كه بين نيروهاي عراق در شمال يعني در منطقه دزفول با نيروهاي عراق در جنوب منطقه اهواز و خرمشهر يك شكاف و فاصله مي انداخت بطوري که اين دو نيرو ديگر نمي توانستند از داخل خاك ايران به همديگر كمك كنند و اين باعث ميشد كه 300 كيلومتر راه پشتيباني اين 2 نيرو از همديگر طولانيتر بشود و دسترسي اين نيروها به كمك همديگر با تأخير چند روزه صورت بگيرد.
نکته مهم عمليات طريق القدس، ابتكار عملي است كه در عبور نيروهاي ايراني از منطقه رملهاي شمال بستان انجام شد. منطقهاي است در شمال غرب بستان كه پر از رمل است و هنگامي که انسان در اين رمل ها حركت ميكند اگر بارندگي نشده باشد، گاهاً تا زانو در داخل رملها فرو مي رود و حرکت در آن بسيار سخت ميشود.
وجود اين مانع طبيعي باعث شده بود كه عراق در خط شمالي خودش نيروي زيادي را تدارک نبيند و نيروهاي ايراني همين نقطه ضعف را براي حمله به عراق انتخاب كردند.
قرارگاهي تشکيل شد که چند گردان از تيپ امام حسين(ع) به فرماندهي شهيد حسين خرازي در آن محور عمل مي کردند. شناسايي اين منطقه را هم به شهيد حسن باقري داديم تا كيفيت كار بالا برود. ايشان آن منطقه رمل را شناسايي كرده بود و حتي تا نزديك سنگرهاي دشمن هم رفته بود، جادهها را مشخص كرده بود، مسيرها و معبرها نيز مشخص شده بود.
يكي از گردانها به فرماندهي آقاي زاهدي از همين منطقه به عقبه دشمن حمله كرد، يعني وقتي خاكريز خط مقدم عراق در بستان مورد هجوم قرار گرفت هم زمان يك نيرويي هم در عمق 15 كيلومتري به مقرّ فرماندهي لشگر عراق و به توپخانه آنها حمله كرد. تا زماني كه اين نيرو نرسيده بود، آتش بسيار شديدي را توپخانه عراق عليه نيروهاي خط شكن ايران وارد ميكرد ولي وقتی نيروهايي كه از رملها عبور كرده و خودشان را به مقرّ فرماندهي و توپخانه رساندند تمام آتش ها خاموش شد و يك سكوت كامل منطقه را فرا گرفت بطوري که حتي يك توپ هم شليك نمي شد. اين ابتكار باعث شد ما در طريق القدس موفق شويم و دشمن را شكست داديم.
علتي هم كه اسم اين عمليات را طريق القدس گذاشتند چون هم زمان با آن، كنفرانس سران کشورهاي اسلامي در حال برگزاري بود و ميخواستند در رابطه با فلسطين تصميم بگيرند و ما اسم اين عمليات را طريق القدس گذاشتيم چون ميخواستيم بگوئيم كه اسرائيل را با جلسه گرفتن نمي شود از فلسطين بيرون كرد و بايد با عمليات نظامي فلسطين را آزاد كرد و اين يك نوع كنايه به آن كنفرانس بود.
عمليات فتح المبين
بعد از عمليات طريق القدس به سوي فتح المبين رفتيم. نيروهاي ما در تنگه چذابه يك خط پدافندي درست كردند و سپس عمده قوا را آزاد كرديم و آورديم در منطقه جنوب.
عمليات طريق القدس، دو برابر ثامنالائمه بود. يعني در ثامنالائمه 2700 نفر رزمنده شركت كردند ولي در طريق القدس 5400 نفر، آنجا تقريباً 3 گردان تقويت شده از سپاه عمليات كردند و 1 تيپ از ارتش ولي اينجا 3 تيپ از سپاه و 3 تيپ از ارتش حمله كردند. عمليات فتح المبين نيز دو برابر طريق القدس بود يعني بيش از 7 تيپ سپاه و 2 لشگر ارتش وارد صحنه شدند و حدود 2000 كيلومتر مربع زمين آزاد شد. در طريق القدس بيش از 1800 نفر اسير گرفتيم ولي در فتح المبين 9000 نفر اسير گرفتيم و در حقيقت در طرحهاي عملياتي كه صورت گرفت، فتح المبين يك جهش بزرگ بود.
عراق آمده بود تا پشت رودخانه کرخه و در منطقهاي كه چهار طرفش موانع طبيعي وجود داشت متوقف شده بود، يعني از يك طرف رودخانه، از يك طرف ارتفاعات تقريباً صعب العبور، سمت راستش هم رمل و توي دشتي باز شده و آرايش گرفته بود و خودش را به 500 متري شهر شوش و 2 كيلومتري جاده اصلي تهران به خوزستان يعني جاده اصلي استان رسانده بود.
ايران براي حمله به اين منطقه چهار قرارگاه تشکيل داد؛ فتح، فجر، نصر و قدس. دو جاده اصلي هم وجود داشت كه يكي جاده العماره به ايران که تا دزفول ميآمد و ديگري جاده دهلران ـ عين خوش ـ دزفول که دو لشکر از عراق کل اين منطقه را گرفته بودند.
شكل گيري يك تيپ جديد
يكي از تيپهايي كه اينجا وارد صحنه شد، تيپ 27 حضرت رسول(ص) بود. قبل از عمليات فتح المبين من رفتم پاوه و با شهيد همت صحبت كردم و سپس از آنجا رفتم مريوان و با شهيد حاج احمد متوسليان صحبت كردم كه بيايند و يک تيپ در منطقه جنوب تشکيل بدهند.
اصلاً اولين شكل گيري تيپ 27 حضرت رسول در همين ارتفاعات و بيابانها بود و از همانجايي که شكل گرفته بود (10 كيلومتر آن طرف تر) به دشمن حمله كرد.
البته اين حرفها را نظاميهاي دنيا قبول نميكنند و ميگويند اين حرف ها دروغ است و شدني نيست، ولي اين اتفاق در جنگ ما افتاده و در كمتر از چهار ماه يك تيپ بوجود آمد، آن هم در منطقه جنگي و بعد از همانجا هم حمله بكند و موفق هم بشود در حالي كه در همان موقعيت يک تيپ پيشرفته زرهاي ايران حمله كردند و موفق نشدند و 90 دستگاه تانك از دست داده بودند وليکن چند ماه بعد يك نيروي جوان ميآيد و موفق مي شود.
البته نيروهاي ارتش هم واقعاً پابهپاي بچههاي سپاه مي جنگيدند، مخصوصاً لشگر 21 ارتش كه يك لشگر پر قدرتي بود، منتهي اين اولين باري بود كه تيپ سپاه به اين صورت شكل ميگرفت. تيپ 7 وليعصر هم با يكي از تيپ هاي ارتش با هم حمله كردند.
نكات جالب عمليات
يکي از نکات جالب اين عمليات، چگونگي عبور از ميدانهاي مين و گرفتن خط دشمن در منطقه سه راهي جسر (پل) نادري است.
پاسداران دزفولي با كمك نيروهاي ارتش تونلهايي با دست و كلنگ حفر کرده بودند، مثلاً 500 متري، 700 متري كه فقط يك نفر ميتوانست از آنها عبور كند و ارتش عراق خبر نداشت، رزمندگان با عبور از اين تونلها، پشتسر سنگرهاي ارتش عراق در آمدند و توانستند خط را بشكنند.
يکي ديگر از نکات، ابتکاري بود که در عبور از ارتفاعات "علي گريزد" رخ داد. وقتي که رمز "يا زهرا(س)" گفته شد، همه جا درگيري شروع شده بود ولي تيپ حضرت رسول تا ساعت 3 بامداد به خط نزده بود.
هرچه به حاج احمد ميگفتيم كجايي و چهكار ميكني، همه جا درگير شدند و اگر شما دير درگير بشويد همه بيدار ميشوند و آن وقت نميتوان کاري انجام داد، خيلي با خونسردي ميگفت: «من نيروهايم را دارم ميبرم جلو». وقتي حاج احمد درگيري را شروع كرد، درست روي توپخانه ارتش عراق بود و توانست 150 قبضه توپ غنيمتي بگيرد و در همين عمليات فتحالمبين بود كه براي اولين بار واحد توپخانه سپاه در لشگر 27 شكل گرفت. بواسطه اين ابتكار حاج احمد متوسليان كه با خونسردي كامل عمل ميكرد و به راحتي اين بچه ها را با آرامش و طمأنينه همينطور متر به متر ميبرد جلو و هدايت ميكرد، اين جبهه پيروز شد.
بحران در منطقه
در روز اول عمليات با يك بحران جدي روبرو شديم، بحراني كه مي توانست کل اين جبهه وسيعي كه آزاد شده بود را از دست بدهيم. در منطقه ارتفاعات سايت و رادار موشکي كه تسلط كامل به کل منطقه داشت و معروف شده بود به ارتفاعات رادار، نيروهاي ما موفق به پيشروي نشدند و اين مي توانست خطرناک باشد. يک تصميم اين بود که جناح شهيد حسين خرازي عقبنشيني كند و اين يعني عمليات فتحالمبين تمام شود لکن با اين عقب نشيني موافقت نشد.
ما مجبور شديم اين فلش ارتفاعات را فعال کنيم و يك مأموريت ديگر به لشگر حضرت رسول بدهيم تا بيايد و خلاء اين محور را پركند، لذا برادرمان شهيد باقري همراه با بچههاي تيپ27 حضرت رسول، لشگر 7 وليعصر و ارتش مأموريت اين قرارگاه را پذيرفتند و به سمت ارتفاعات رادار حركت كردند.
قبل از عمليات به برادر غلامعلي رشيد که مسئول اطلاعات دزفول بود گفته بودم كه برود و تعدادي از اين قاچاقچي هاي معروف را پيدا كند و بياورد. در ابتدا ايشان خيلي تعجب كرد كه در اين موقعيت كه درگير جنگ هستيم شما با قاچاقچي ها چه كار داريد. بعد از چند روز كه ايشان چند تا از اين افراد را پيدا كرد و آورد من با آنها جلسه اي گذاشتم و از آنها راجع به راههايي كه براي عبور از مرز استفاده ميكردند سوال كردم. آنها ما را بردند به تنگه ذليجان كه موتور به سختي از آنجا عبور ميكرد.
از 2 ماه قبل از عمليات دو واحد مهندسي از جهاد و سپاه گذاشتيم تا تنگه ذليجان را باز كنند و همان راهكار باعث شد كه نيروهاي ايراني يك تك دوراني بكنند و از پشت سر كه در حقيقت حدود 20 كيلومتر عمق داشت، به خط دشمن بزنند. بعد از اينكه خط عراق فرو ريخت اين نيروها كه قوت گرفته بودند جمع شدند و به سمت عين خوش پيشروي كردند و چنان با سرعت آمدند كه كل منطقه را ظرف 7 تا 8 شبانه روز جنگ پي در پي گرفتند.
در عمليات فتح المبين مساحتي در حدود 2000 و چند صد كيلومتر مربع آزاد شد و توانستيم تعداد زيادي توپ و تانك به غنيمت بگيريم كه اين يك نقطه عطف براي ما و واقعهاي بسيار شكنندهاي براي عراق بود. در اين عمليات سپاه يك اعلاميهاي خطاب به عراق صادر كرد كه به زودي به تمام مرزها حمله ميكنيم و اگر كمتر از 48 ساعت ارتش عراق عقب نشيني نكند ممكن است به سمت بغداد هم پيش برويم. آن قدر اين ضربه عمليات فتح المبين غافلگير كننده بود كه ما بعد از آن يك جنگ رواني سنگيني را شروع كريم.
عمليات بيت المقدس
40 شبانه روز بعد از عمليات فتح المبين به سمت خرمشهر رفتيم و عمليات بيت المقدس را شروع كرديم كه در حقيقت مساحت آن دو برابر فتح المبين بود يعني به صورت تصاعدي عمليات هاي ما داشتند بزرگ ميشدند. تمام اين اتفاقات و كل اين تحول عظيمي كه صورت گرفته بود از مهرماه سال 60 تا روز فتح خرمشهر يعني سوم خرداد سال 61 حدوداً 9 ماه طول كشيد.
در عمليات بيت المقدس ما بايد از سمت جنوب و جنوب غربي اهواز به دشمن مي زديم كه همه اين مناطق آب گرفتگي بود كه خود ما وقتي ديگر نتوانستيم جلوي ورود ارتش عراق به اهواز را بگيريم، زير پاي عراقي ها آب انداختيم كه عمدتاً هم مبتكرش شهيد فلاحي رئيس ستاد مشترك ارتش بود.
در اينجا مي بايست از سمت سوسنگرد و جنوب اهواز و از سمت هورالهويزه و سليمانيه و محمديه به دشمن حمله مي كرديم يعني يك حمله از شرق به غرب و يك حمله از شمال به جنوب.
در اين حمله از شرق به غرب، دو قرارگاه نصر و فتح عمل مي كردند. قرارگاه قدس و قرارگاه مركزي هم كه خودمان بوديم در نزديكي همين منطقه وجود داشت.
در محور شرق به غرب، نيروهاي ايران بايد از رودخانه كارون عبور مي كردند و دشمن را در آن طرف رودخانه منهدم مي كردند و خودشان را به مرز بين المللي ميرساندند چون هدف اصلي عمليات عبور از مرز بود و اگر ايران مي توانست از مرز عبور كند و منطقه شمال بصره و شهر تنومه را بگيرد، كار عراق تقريباً تمام شده بود.
در اينجا دو بحث خيلي جدي بين ارتش و سپاه جريان داشت؛ برادران ارتشي ميگفتند ما بايد نيروهايمان را روي جاده اصلي بگذاريم و تلاش اصلي اينجا باشد تا بتوانيم با تکيه بر يك عقبه مطمئن حمله كنيم و اين منطقه را بگيريم در حالیکه دوستان سپاه مي گفتند ما بايد از رودخانه عبور كنيم و سپس بيائيم به سمت جلو كه نهايتاً برادران ارتش پذيرفتند كه اين طرح عمل بشود و لذا اين طرح مورد تصويب قرار گرفت.
رمز اينكه چرا ما اصرار داشتيم كه تلاش اصلي اينجا باشد و تلاشي فرعي از روي جاده براي اين بود كه بين جاده ايستگاه حسينيه تا مرز عراق و جاده اهواز خرمشهر تا منطقه كوشك يك منطقهاي است كه حالت ذوزنقه شكل دارد و اگر اين ذوزنقه به دست ايران مي افتاد، ايران ابتكار كل منطقه را بدست مي گرفت و به همين دليل اسم اين منطقه را گذاشته بوديم «قلب منطقه» و اگر اين قلب منطقه را بدست ميگرفتيم ميتوانستيم ابتكار كنيم و خاصيتش اين بود كه اولاً كل نيروهاي عراق كه در اينجا بودند از سمت شمال تهديد مي شدند و ثانياً چون فاصله كمي با آنها داشتيم، اينها به محاصره ميافتادند و ثالثاً اگر ما اينجا قرار ميگرفتيم، ميتوانستيم خودمان را با يك حركت به بصره برسانيم.
پس خاصيت اين منطقه اين بود كه اگر به دست ما ميافتاد ما سه نگراني براي دشمن ايجاد مي كرديم و در نتيجه او ناچار بود كه در يك زمان سه نيروي عمده چند لشگري را خلق بكند تا بتواند در مقابل اين تهديدات خودش را نگه دارد و ما از اين تهديد استفاده كرديم. قبل از عمليات تصميم گرفتم كه نيروي اصلي بايد از رودخانه كارون عبور بكند نه از طرف اهواز و بعد از اينكه موفق شديم همه تأييد كردند كه اين تشخيص درست بود.
احتمال محاصره شدن
بعد از اينكه عمليات آغاز شد و نيروها 25 كيلومتر راه را طي كردند و از رودخانه خودشان را به جاده رساندند ما گفتيم كه خودتان را به مرز بين المللي برسانيد و تا به مرز نرفتهايد به سمت خرمشهر حمله نكنيد. آن موقع اكثراً اين سؤال را مطرح ميكردند كه اگر ما خودمان را به مرز برسانيم ممكن است كه عراق پشت نيروها را ببندد و كل آنها در محاصره بيفتند؟
اين سؤالات قبل از عمليات هم مطرح بود و ما همان موقع جواب داديم (نوارهاي آن جلسات اكنون موجود است) كه به هيچ وجه امكان حمله عراق از شمال به جنوب نيست و اگر ما خودمان را به مرز برسانيم اين نيرو به جاي اينكه بخواهد از اينجا حمله بكند خودش در اولين فرصت عقب نشيني ميكند كه همينطور هم شد.
در هفته اول عمليات، ما در كنار جاده اهواز خرمشهر بوديم، هفته دوم به مرز رسيديم و هفته سوم نيز به سمت خرمشهر حمله كرديم تا نيروهايي كه در خرمشهر هستند محاصره شوند. هنگامي كه ما به اطراف خرمشهر رسيديم و جاده شلمچه در فاصله 2 كيلومتري ما بود، ارتش عراق با تمام قدرت از خرمشهر دفاع ميكرد و ما در حقيقت چند بار حمله كرديم كه ناموفق بود و آن چند روز آخر آزادسازي خرمشهر، بسيار بر ما سخت گذشت به حدي كه ديگر نيروهايمان تمام شده بود و مثلاً هر لشگري تنها با 2 گردان حمله ميكرد و بقيه نيروها يا زخمي شده بودند يا سازمانشان از هم پاشيده شده بود و لذا بيش از 50% نيروهاي ما در حال پدافند بودند و ما تنها با 25% نيرو داشتيم ميجنگيديم.
براي آزادي خرمشهر تنها با 12 گردان كه از ارتش و سپاه جمع شده بودند به جاده شلمچه حمله كرديم و هنگامي كه اين جاده گرفته شد، قريب به 19000 نفر از عراقي هايي كه در خرمشهر بودند، اسير شدند.
ويژگيهاي تحول در سال دوم جنگ
با اين حساب از عمليات ثامن الائمه تا بيت المقدس يك تحولي در جنگ شروع شد. ويژگي هاي اين تحول از نظر تاكتيكي اين بود كه: اولاً نيروهاي ايران در شب حمله مي كردند برخلاف سال اول كه در روز حمله ميكردند.
دوم اينكه ايران در اين حملات جديد سبك و روش جنگيدن را عوض كرده بود يعني به جاي اينكه به تكنيك و تاكتيك تكيه كند به عمليات تكيه ميكرد و اول عمليات را طراحي مي كرد سپس تكنيك و تاكتيك آن را ميريخت و تا آنجا كه ميتوانست اساس انجام عمليات را فراهم مي كرد و عمليات نسبت به تكنيك و تاكتيك محور اصلي بود.
مسئله سوم سازماندهي لشگرهاي جديد انقلابي بود. در سال اول جنگ نيروهاي انقلاب اصلاً تيپ و لشگر و توپخانه نداشتند و هنگامي كه ميجنگيدند حداكثر به صورت گرداني ميجنگيدند. در سال دوم جنگ سپاه تيپ و لشگر و توپخانه تشكيل داد و سازماندهي نيروهاي انقلابي در جنگ تغيير كرد و يك ساختار جديدي پيدا شد.
نكته چهارم آموزش فوق العاده نيروها بود. نيروهايي كه ميجنگيدند بسيار با تجربهتر بودند و با استفاده از جمع بندي تجارب گذشته در شكستهايي كه داشتند، قابليت مديريتي فوق العاده را در خود نشان دادند.
مسئله پنجم ابتكارات بود. ابتكارات عملياتي، تاكتيكي و تكنيكي كه در حقيقت اين مرحله يك موجي از خلاقيت و ابتكارات را وارد صحنه جنگ كرد.
وقتي اين دو مقطع را با یکدیگر مقايسه ميكنيم كه چه اتفاقاتي افتاده است اين سوال مطرح ميشود كه چرا اين اتفاقات در سال اول نيفتاد؟ چرا اين تغيير ساختار در سال اول جنگ نشد؟
در مقایسه این دو مقطع به این نتیجه می رسیم که از لحاظ مديريت و فرماندهي سال اول تا سال دوم كاملاً تغيير كرده است يعني در سال اول يك نحوي از مديريت بر جنگ حاكم بوده كه در سال دوم اين مديريت و فرماندهي تغيير كرده و اين نكته بديهي است كه تغيير در فرماندهي موجب تغيير در عمليات، تكنيك و تاكتيك و حتي تغيير در ساختار و سازماندهي و نوع عملكرد است.
مديريتي كه بر سركار آمد، يك مديريت صرف تكنيكي نبوده كه صرفاً تكنيكها را تغيير بدهد، يك مديريت صرف تاكتيكي نبوده كه تاكتيكها را تغيير بدهد بلكه اين مديريتي كه آمده بجاي مديريت گذشته ساختارها، عملكردها، تكنيكها و تاكتيكها را عوض كرده و يك تحول اساسي به وجود آورده و حتي سبك جنگيدن را نیز عوض كرده است.
بنابراين در مقطع دوم جنگ يك تحولي در جنگ صورت مي گيرد كه ناشي از مديريت جديدي است كه جاي مديريت گذشته را مي گيرد كه در نهایت منجر به آزاد سازي خرمشهر مي شود.
جلسه چهارم
بعد از آزادسازي خرمشهر وارد دو دورة پر فراز و نشيب مي شويم؛ يکي تا عمليات بدر (از سال61 تا 63) که دورة اول را «عدم الفتح» ميناميم يعني حملاتي که بر خلاف سال دوم جنگ به موفقيت کامل دست نمييابند و دورة دوم که آن را دوران «پيروزيهاي نهايي» مي ناميم که از فاو شروع مي گردد و تا کربلاي8 ادامه مي يابد. (از سال 64 تا 66)
دوران عدم الفتح
عمليات رمضان، والفجرمقدماتي، خيبر، بدر و ده ها عمليات محدود ديگر که در اين مقطع اتفاق مي افتد جزء دوران عدم الفتح به حساب مي آيند چون هر حملهاي که انجام مي داديم حدود20% موفق شديم و80% ناموفق.
آغاز دوره اول با عمليات رمضان است که در ادامة عمليات بيت المقدس و براي رفتن به سمت بصره طراحي شده بود. در آن عمليات از سه محوري که ايران طراحي کرده بود، در2 محور به پيروزي دست پيدا مي کند اما در يکي از محورها حملات ايران ناموفق مي گردد و از آنجايي که اين 3 محور کاملاً با يکديگر پيوسته بود، با عدم الفتح محور شمالي، عقبه هاي ديگر آن دو محور نيز تهديد مي گردد و نيروها بعد از چند شبانه روز مجدداً به مناطق تصرف شده در مرحلة اول عمليات که يک زميني در حد 5-4 کيلومتر عمق و 15-10 کيلومتر طول از خاک عراق هست، باز مي گردند و مستقر مي شوند و بقية مناطقي را که از عراق گرفته بودند از دست مي دهند.
عمليات والفجر مقدماتي نيز در حقيقت عملياتي است که در ادامة عمليات فتح المبين رخ ميدهد يعني در منطقه فکه و چذابه تا بستان. اين عمليات نيز در همان مراحل اول به دليل لو رفتن و مشکل در خط شکني نيروهاي ايران موفق نمي شود و لذا بعد از چند حمله، نيروها را به عقب مي کشند و عمليات منجر به شکست مي گردد.
عمليات ديگر والفجر1 است که در شمال منطقه والفجر مقدماتي شکل ميگيرد که آن هم به نتيجه نميرسد.
ضرورت تغییر در شیوه نبرد
بعد از اين حملات ناموفق است که ايران خودش را براي يک عمليات بزرگ به نام خيبر آماده ميسازد.
در عمليات خيبر هدف، عبور ايران از منطقة آب گرفتگي هور و تهديد بصره از شمال است. هور درياچهاي به طول100 کيلومتر و عرض40 کيلومتر است که بين منطقه هويزه تا رودخانة دجله قرار دارد و از رودهاي کرخه و شاخه هايي از دجله و همچنين رودخانه هاي دُويرج و چيخاب شکل مي گيرد.
اين منطقه به اين دليل براي عمليات انتخاب شده بود که بعد از عمليات رمضان و والفجر مقدماتي ايران به اين نتيجه رسيد که بايد ابتکاري به خرج دهد و در جايي با دشمن درگير شود که او نتواند از همة توانايي هاي نظامي اش استفاده کند.
در حقيقت وقتي که ايران متوجه شد به حالت موازنة قوا با ارتش عراق رسيده و ديگر قادر نيست عراق را مثل عمليات هاي گذشته با شکست مواجه سازد، تصميم گرفت زمين و منطقه نبرد را عوض کند و زميني را به کار بگيرد که عراق نتواند از عمدة قوايش در آن استفاده کند و به همين دليل منطقه آب گرفتگي هور انتخاب شد.
هور در حقيقت درياچه اي باتلاقي و نيزار است و در اين منطقه تانک و ادوات زرهي زياد قابل استفاده نيستند و بيشتر نيروي پياده مورد استفاده قرار مي گيرد و ايران نيز با تکيه بر نيروي پياده مي خواست ارتش عراق را زمين گير کند و آنها را به منطقه اي بکشاند و در جايي مشغول کند که نتوانند از قواي نظامي خودشان خوب استفاده کنند.
دو قرارگاه در منطقه شکل مي گيرد؛ قرارگاه نجف با فرماندهي سپاه و قرارگاه کربلا با فرماندهي ارتش. از طرف سپاه دو لشکر 7 واليعصر(عج) و14 امام حسين(ع) به ارتش مأمور شدند و از طرف ارتش نيز يک تیپ لشکر 77 و يک تيپ هوابُرد به سپاه مأمور شده بود. هدف نهايي اين بود که بايد جزاير شمالي و جنوبي را مي گرفتيم و از درياچه عبور مي کرديم و خودمان را به دجله مي رسانديم و جادة بغداد ـ بصره را قطع مي کرديم.
منطقه فوق العاده ابتکاري خلق شده بود بطوري که ما قبل از عمليات اکثر فرماندهان را با قايق و لباس عربي مي فرستاديم تا خودشان شناسايي کنند مثلاً آقاي مرتضي قرباني و شهيد باکري و شهيد احمد کاظمي قبل از عمليات آمدند و اين مناطق را شناسايي کردند. مردم عراق به راحتي آنجا زندگي مي کردند و زندگي در حال جريان بود.
شايد در کل هشت سال جنگ هيچ منطقه نبردي بهتر از خيبر انتخاب نشد و ما از نظر طراحي و انتخاب زمين و ميدان نبرد بهترين وضعيت را داشتيم و البته دستاورد آن هم دستاورد عظيمي بود و ما اگر مي توانستيم ارتباط شمال و جنوب عراق را قطع کنيم، يک تحول اساسي در جنگ بوجود مي آمد منتهي به دلائلي از جمله کمبود قايق، ضعف هلي کوپترها در هلي بُرد کردن نيروها و ضعف در پشتيباني هوايي منجر به اين شد که ما فقط توانستيم به جزاير شمالي و جنوبي مجنون که يکي از مراکز نفت خيز عراق بود اکتفا کنيم.
چون اين مناطق مهم و حياتي بود لذا ايران از آن دست برنداشت و آماده شد که بعد از يک عمليات محدود در منطقه ای ديگر، عمليات بدر را نيز در همين منطقه انجام دهد و عمدة قواي خود را صرف گرفتن کناره دجله کند منتهي در اين عمليات نيز به دليل اينکه نيروهاي ما نتواستند بطور کامل منطق عُزَير را بگيرند، رخنه اي در بين نيروهاي ما بوجود آمد که عراق از همان جا فشار آورد و کل منطقه کنار دجله را دوباره از ايران پس گرفت.
بعد از بدر اتفاقاتي افتاد که مهمترين آنها، تفکيک فرماندهي سپاه و ارتش از يکديگر بود چون ما به اين نتيجه رسيديم که با اين وضع ديگر نميتوانيم قرارگاه مشترک داشته باشيم و کلاً بايد از هم جدا بشويم که اين سرآغاز عملياتهای دوران پیروزی نهایی گرديد.
جنگ شهرها
در همين دوران چند مسئله مهم ديگر نيز به وجود آمد از جلمه؛ جنگ شهرها، جنگ نفتکشها و جنگ شيميايي اما مهمترين بخش، جنگ شهرها بود.
عراق يک دفعه بعد از عمليات خيبر بصورت يک نيروي هجوم کننده به سمت شهرهاي ايران آمد و با موشک و بمباران شهرهاي ايران را مورد حمله قرار داد.
تا يک سال بعد از اقدام عراق، ايران در ترديد بود که آيا تلافي بکند يا نه و آيا ما نيز بايد به شهرهاي عراق حمله کنيم يا خير؟ اينجا اختلاف نظر جدي بود، برخي مي گفتند از نظر شرعي درست نيست و آنها مردم مسلمان اند و توجيحي نداريم که ما نيز مسلمان کشي کنيم اما ايران عليرغم ميل باطني خود و به دليل طول کشيدن موشک باران نهايتاً ناچار گرديد عمليات مقابله به مثل را شروع کند.
عملياتهاي محدود
همچنين در اين مدت چون همواره با عدم الفتح مواجه بوديم ناچار شديم براي به دست آوردن پيروزي و جبران شکست ها، موجي از عمليات هاي محدود راه بيندازيم مانند عملياتهاي عاشورا و قدس.
این عملیاتها نتایج مثبتی نیز به همراه داشته است به عنوان مثال عمليات والفجر2که توانستيم پادگان حاجي عمران در اشنويه و پيرانشهر را از عراق بگيريم، در عمليات والفجر3 ارتفاعات قلاويزان را از دست عراق آزاد کرديم و در عمليات والفجر4 توانستيم در جنوب منطقه بانه، ارتفاعات سورن را به سورکوه وصل کرده و منطقه دره شيلر که مانند زبانه اي وارد خاک ايران گرديده است را قطع کنيم که در نتيجه حدود 70 تا80 کيلومتر خط پدافندي ايران کم شد. اين عمليات درحقيقت اولين پيشروي در منطقه شمال عراق است.
هدف از پرداختن به عمليات هاي محدود عبارت بود از: کسب توان جديد، گرم کردن فضاي جنگ، آزادسازي ارتفاعات سرکوب و مسلط، اصلاح مرز و خطوط پدافندي و نهايتاً رسيدن به مرز بينالملل.
ديپلماسی فعال عراق
در اين دوران عراق از نظر سياسي ارتباط فوق العاده خوبي را با آمريكا برقرار کرده بود بگونه اي که آقاي طارق عزيز به آمريکا رفت و با وزير خارجة آنجا صحبت کرد و همچنين سفري نيز به روسيه داشت که همزمان با آن اولين استفاده از بمبهاي شيميايي آغاز گرديد و با وجود اينکه مرتب اين مسأله به مجامع جهاني اعلام مي شد وليکن هيچ حمايتي از ايران نشد و صدام محکوم نگرديد.
البته سازمان ملل در بياينهاي خودداري از استفادة سلاح شيميايي را ذکر کرد اما اينکه عراق را محکوم کند نبود و ايران از نظر سياسي همچنان در حالت انزواي بينالمللي قرار داشت اما سياست عراق کاملاً فعال بود و قدرت هاي بين المللي از آن حمايت مي کردند.
در همين دوران گرچه ارتش و سپاه در قالب قرارگاه مشترک عمل مي کردند لکن هرکدام بصورت جداگانه عملياتهاي خود را طراحي و اجرا مي کردند. بعد از عمليات بدر در همان منطقه به پيشنهاد شهيد صياد شيرازي عملياتي به نام کميل طراحي گرديد که به دليل اختلاف نظري که وجود داشت و اينکه نهايتاً آقاي هاشمي رفسنجاني قانع نشدند که نتيجه عمليات چه خواهد شد لذا عمليات برگزار نشد.
عمليات ديگري نيز به نام قادر در اطراف پيرانشهر و در داخل خاک عراق طراحي شد که نتيجه آن نيز موفقيت آميز نبود.
اين دوران عدم الفتح نام داشت که شکست در عمليات هاي بزرگ و جنگ شهرها را شامل مي شود تا عمليات والفجر8 که منجر به تصرف فاو و ورود به مقطع ديگري از جنگ شد.
[1]. سخنرانی دکتر محسن رضایی در جمع راویان نور بسیج دانشجویی، دوره آموزشی چهارم، تابستان 1383. این مجموعه به همت کمیته آموزش مجموعه علمی فرهنگی راویان نور آماده شده است.
[2]. عملیات دوم به فرماندهی بنی صدر در تاریخ 3/8/59 روی جاده اهواز – آبادان و با هدف شکستن محاصره آبادان انجام گرفت. دلیل شکست این عملیات: عدم اطلاعات کافی از توان نظامی دشمن، عدم تناسب نیروها با اهداف در نظر گرفته شده و همچنین عدم استفاده از تاکتیک مناسب و حرکت ستون وار تانکها روی جاده که توسط هواپیماهای عراقی منهدم شدند. (جنگ بازیابی ثبات، ص98)