جایگاه مفهوم فضای حیاتی در استراتژی ژئوپلیتیک عراق عصر صدام
- مولف
- مراد کاویانی راد
- مترجم
- ندارد
- مالک
- مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
- موضوع
- نگرش های تاکتیکی
- زبان
- فارسی
- شماره
- شماره سی و دوم
- شابک
- ندارد
- تاریخ انتشار
- ۱۸ اسفند ۱۳۸۸
- محل انتشار
- مجله نگین ایران
- ناشر
- مجله نگین ایران
چكيده
برآورد قدرت ملي از سوي حاكمان و نخبگان سياسي در شرايط كنوني و ترسيم وضعيت مطلوب در آينده، آنان را به تدوين استراتژي ژئوپليتيك تشويق ميكند. تدوين استراتژيها در پيوند با ديگر قدرتهاي منطقهاي و فرامنطقهاي و همچنين فرصتها و محدوديتهاي قدرتكاه يا قدرتافزا قرار دارد. از اين رو، نظامهاي سياسي ميكوشند از طريق تصرف يا نفوذ در سرزمينهايي كه ميتواند مكمل ژئوپليتيك آنها باشد به رفع محدوديتهاي (سرزميني و منابع) بپردازند. مفهوم لبنسروم[1] (فضاي حياتي) يا فضاي حياتي ناظر بر چنين سياست مداخلهگرايانهاي است كه در طي جنگ جهاني دوم توسط نازيسم در آلمان براي پيشروي در اروپاي شرقي، اساس سياست خارجي آن كشور قرار گرفت. اين مقاله به تشريح هماننديهاي سياست تهاجمي حزب بعث در زمان صدام به ايران ميپردازد و بر اين باور است كه تنگناي ژئواستراتژيك عراق در عدم دسترسي آسان به آبهاي آزاد باعث شده حاكمان بغداد فضايي حياتي خود را در حاكميت انحصاري بر اروندرود و دسترسي به آبهاي آزاد از طريق خليج فارس تعريف كنند.
كليدواژهها: لبنسروم( فضاي حياتي)، عراق، حزب بعث، صدام، ايران، خليج فارس و ژئوپليتيك
2.
جايگاه مفهوم فضاي حياتي در استراتژي ژئوپليتيك عراق عصر صدام
مراد كاويانيراد[1]
استاديار جغرافياي سياسي دانشگاه تربيت معلم(خوارزمي) E-Mmail:Kaviani@tmu.ac.ir
چكيده
برآورد قدرت ملي از سوي حاكمان و نخبگان سياسي در شرايط كنوني و ترسيم وضعيت مطلوب در آينده، آنان را به تدوين استراتژي ژئوپليتيك تشويق ميكند. تدوين استراتژيها در پيوند با ديگر قدرتهاي منطقهاي و فرامنطقهاي و همچنين فرصتها و محدوديتهاي قدرتكاه يا قدرتافزا قرار دارد. از اين رو، نظامهاي سياسي ميكوشند از طريق تصرف يا نفوذ در سرزمينهايي كه ميتواند مكمل ژئوپليتيك آنها باشد به رفع محدوديتهاي (سرزميني و منابع) بپردازند. مفهوم لبنسروم[2] (فضاي حياتي) يا فضاي حياتي ناظر بر چنين سياست مداخلهگرايانهاي است كه در طي جنگ جهاني دوم توسط نازيسم در آلمان براي پيشروي در اروپاي شرقي، اساس سياست خارجي آن كشور قرار گرفت. اين مقاله به تشريح هماننديهاي سياست تهاجمي حزب بعث در زمان صدام به ايران ميپردازد و بر اين باور است كه تنگناي ژئواستراتژيك عراق در عدم دسترسي آسان به آبهاي آزاد باعث شده حاكمان بغداد فضايي حياتي خود را در حاكميت انحصاري بر اروندرود و دسترسي به آبهاي آزاد از طريق خليج فارس تعريف كنند.
كليدواژهها: لبنسروم( فضاي حياتي)، عراق، حزب بعث، صدام، ايران، خليج فارس و ژئوپليتيك
مقدمه
در تعاريف مختلفي كه تاكنون از قدرت ملي و مؤلفههاي آن به عمل آمده تأكيد بر عناصر عيني قدرت همانند وسعت، موقعيت، منابع، شمار جمعيت، دسترسي و ...، بخش اساسي آن مفاهيم و مصاديق را شامل شده است. خوشايندي احساس ناشي از قدرت، گرايش به ماندگارسازي و گسترش آن را در ميان اجتماعات انساني و واحدهاي سياسي پديد آورده است. گرايشي كه در قالب مفاهيم و گزارههاي مختلف بارها نظريهپردازي شده است. رويكرد فضاي حياتي در سياست خارجي دولتها، بر تحصيل سرزمين و منابع موجود در آن براي خودكفايي و افزايش قدرت ملي مبتني است. چنين رويكردي در پيدايش دوران استعمار و توسعهطلبي قدرتها نقش انكارناپذيري داشته است.
رويكرد ياد شده تحت عنوان لبنسروم[3] (فضاي حياتي)به همراه گرايشهاي نژادگرايانه، در جهتدهي به سياست خارجي نازيسم در آلمان و توسعهطلبي آن كشور نقش اساسي داشت. به نظر ميرسد ويژگيهاي جغرافياي سياسي عراق و مرام سياسي عملگرايانه حزب بعث، باعث بروز رفتار تهاجمي در سياست خارجي اين كشور شده است. در اين نوشتار، نويسنده بر آن است با رهيافتي تاريخي و روششناسي توصيفي- تحليلي جايگاه نظريه لبنسروم (فضاي حياتي) در سياست خارجي عراق عصر صدام كه نتيجه آن تهاجم به ايران بود را بازشناسي كند.
ادبيات تحقيق
1) لبنسروم يا فضاي حياتي
لبنسروم، واژهاي آلماني به معناي فضاي حياتي و فضايي براي زندگي است.(1) فضايي كه توسط ملتي كه جمعيت آن رو به فزوني است اشغال ميشود.(2) اين واژه در انديشه فردريچ راتزل[4] (1901) ، بنيانگذار جغرافياي سياسي در آلمان، و نظريهپردازي دولت به مانند موجود زنده (جانور) نقش مستيقم داشت. براساس اين ديدگاه، دولت به مثابه پديدهاي طبيعي و زيستي بهتر قابل درك است تا اينكه پديدهاي مكانيكي و اجتماعي قلمداد شود. دولت از طريق مؤسسات مختلف كاركردهاي مختلفي دارد. كاركردهاي مناسب، نشان دهنده صحت تمام بخشهاي تشكيلدهنده دولت است.(3) لبنسروم مورد نظر راتزل، سرزميني است كه پيكرهاي ارگانيك دارد. دولتها در فضاي حياتي همانند گياه و انسان به تغذيه در قالب گسترش سرزميني و منابع نياز دارند. بر اين اساس، دولتها پيوسته با هم در رقابت هستند.
راتزل با رويكرد زيستشناسي، براي نخستين بار به شكل نظاممند، دادهها و مسائل را در جغرافياي سياسي كنار هم گذاشت. او معتقد بود دولت بايد به عنوان پديدهاي مرتبط با زمين و جايي كه جوامع در آن زندگي ميكنند، پويايي دارند و هويتشان را از آن ميگيرند، مورد واكاوي قرار گيرد. در طرح مفهوم دولت به مثابه موجود زنده، ديدگاه راتزل به شدت از داروينيسم اجتماعي[5] و مفهوم لبنسروم متأثر بود. راتزل مفهوم زيستي توسعه را به صورت مفهوم كليدي در جغرافيا، به ويژه جغرافياي سياسي، وارد كرد كه در آن مرز، مفهوم پويا و متغيري دارد. او با استفاده از استعارات و تشبيهات زيستشناسي، دولت را به مفهوم ارگانيسم در تحليل علوم سياسي و جغرافيايي به كار برد. در ديدگاه او دولتها ماهيت ارگانيك و رشديابندهاي دارند كه در توسعه و گسترش آنها، مرزها كاركرد موقتي داشتهاند. همچنان كه انسان بر روي زمين زندگي ميكند دولت هم به مانند انداموارهاي (ارگانيك) بر روي زمين با قوانين طبيعي پيوند پيدا ميكند.. بر اين اساس، توسعه به محيط طبيعي، وابسته است زيرا دولت في نفسه يك اندامواره (ارگانيسم) است.
در ايده دولت ارگانيك، گسترش مرزهاي دولت، بازتابي از سلامت و توان توسعه آن ملت است و دولتها همانند جانواران رشد پيدا ميكنند و در صورت فقدان فضاي حياتي، ناتوان ميشوند و سرانجام ميميرند. انديشه لبنسروم (فضاي حياتي) راتزل، مفهوم دولت ارگانيك را رشد داد. راتزل هفت قانون براي رشد دولت مطرح كرد:
1. فرهنگِ فضاي دولت متناسب با گسترش جمعيت رشد ميكند.
2. رشد سرزميني، تابعي از ديگر ابعاد توسعه است.
3. دولتها از طريق جذب (مكيدن) واحدهاي كوچكتر رشد ميكنند
4. مرز، ارگان (سازمان) پيراموني دولت و بازتابي از توان و رشد دولت به شما ميرود؛ از اين رو، دائمي نيست.
5. دولتها در دوره رشدشان از نظر سياسي به دنبال جذب سرزمينهاي با ارزش هستند.
6. مقدار حركت براي رشد دولت اوليه، از تمدن بسيار توسعه يافته فراهم ميشود.
7. روند رو به رشد سرزميني، در مسير گذارِ[6] فراگير[7] و فزاينده تأمين ميشود.(4)
ديدگاه جبرگرايانه راتزل، تجاوز دولتهاي قوي به مناطقي كه توسط دولتهاي ضعيف كنترل ميشد را توجيه ميكرد.(5) به طور كلي، راتزل توسعه سرزميني را به عنوان روشي براي تحصيل فضا معرفي كرد. فضايي كه دفاع از نژاد ژرمن و محافظت از نابودي آن، جنگ را براي دستيابي به لبنسروم ضرورتي زيستي[8] و حياتي ميدانست. راتزل بر مستعمراتِ فراسوي درياها تأكيد داشت كه آلمانيها بايد به آنجا مهاجرت كنند، اما بعدها سياستمداران نازي به خاطر اهداف سياسي، آن را به سوي اروپاي شرقي منحرف كردند. در انديشه لبنسروم، جنگ مقولهاي گريزناپذير است. بر اين اساس، انديشه فضاي حياتي و توسعهطلبي سرزميني، دهها سال پيشتر از به قدرت رسيدن هيتلر در آلمان رايج بود و توسط فرهيختگان دانشگاهي همانند كارل هوسهوفر[9]، هالفورد مكيندر[10] ، فردريچ راتزل و هانس گريم[11] (ملت بدون فضا) طرح مسئله و نظريهپردازي شده بود. اما دوره زماني پيش از جنگ جهاني دوم كه هيتلر در آن به نقشآفريني سياسي پرداخت، كاركرد مؤثري در عملياتي كردن جستار فضاي حياتي داشت.
عملياتيسازي لبنسروم با حمله آلمان در يكم سپتامبر 1939 به لهستان آغاز شد. تفاوت اساسي فضاي حياتي مورد نظر هيتلر با لبنسروم در گذشته اين بود كه فضاي حياتي مورد نظر هيتلر، در اروپاي شرقي بود. ديگر آنكه هيتلر مقوله نژاد و خون را نيز به جستار لبنسروم افزود كه در قالب آن سرزمينهاي اروپاي شرقي ميبايست تأمينكننده فضاي حياتي در قالب جمعيت آلماني و تأمينكننده مواد خام و محصولات كشاورزي آن كشور باشند.(6)
2) ژئوپليتيك
جان رودلف كلين[12] سوئدي(1916) كه به شدت از انديشههاي فردريك راتزل متأثر بود در سال 1899 براساس نظريه دولت انداموار[13] راتزل، اصطلاح ژئوپليتيك[14] را ابداع كرد. در نظريات وي آلمان تنها كشوري بود كه با توجه به بنيادهاي قدرتزاي آن، توان تبديل شدن به قدرت جهاني را دارد. انديشههاي كلين پس از جنگ جهاني دوم به شدت مورد استقبال آلمانيها قرار گرفت.
تاكنون تعاريف مختلفي از واژه ژئوپليتيك به عمل آمده است. با اين حال، ژئوپليتيك علم مطالعه روابط متقابل جغرافيا، قدرت، سياست و كنشهاي ناشي از تركيب آنها با يكديگر است.(7) اين روابط و كنشها تابعي از راهبرد و موقعيت ژئوپليتيك دولتها و نيز ساختار نظام ژئوپليتيك جهاني است. از اين رو، همبستگي و هماهنگي بالايي ميان ژئوپليتيك و الگوي رفتار سياست خارجي دولت ها برقرار است و براساس آن راهبردهاي ژئوپليتيكي طراحي و عملياتي ميشوند تا به ساختار روابط ژئوپليتيكي جهت و معنا بخشند. عوامل مؤثر در ژئوپليتيك، به دو دسته كلي عوامل ثابت و عوامل متغير تقسيمبندي ميشوند. عوامل ثابت در واقع همان پديدههاي طبيعي و جغرافيايي همانند موقعيت جغرافيايي، فضا، وسعت، توپوگرافي (شبكه آبها، مرز، ناهمواريها و شكل كشور) هستند و عوامل متغير كه ممكن است برخي از آنها نيز منشأ طبيعي داشته باشند به دليل مطرح بودن نقش كميت در آنها جزء عوامل متغير به شمار ميروند؛ همانند: جمعيت، منابع طبيعي (منابع غذايي و معدني) و نهادهاي سياسي و اجتماعي.(8)
در بسياري از نظريههاي ژئوپليتيك (سنتي) كه با سياست واقعگرايي همبستگي بالايي نيز داشتهاند دولت در جايگاه بازيگر اصلي صحنه روابط بينالملل به منظور تأمين فضاي حياتي ناگزير از قدرتيابي روزافزون از طريق نفوذ در ديگر قلمروهاست. بر پايه اين رويكرد، هر اندازه كشوري پهناورتر باشد قدرت و تمدن آن كشور توسعه بيشتري خواهد داشت.(9)
جدول نقش متغير محيط در تحليل محتواي سياست خارجي(10)
نسبت محيط(جغرافيا) با سياست | ماهيت تحليل | ماهيت تفسيري و يا تبييني فرضيات |
تأثير محيط بر ابعاد سياست خارجي از طريق ادراك | تحليل سياست خارجي با توجه ويژه به تأثير محيط بر سياست | تفسير يا تبيين با توجه به تفسير محيط بر تصميمات سيات خارجي در گذشته يا آينده |
تأثير محيط عملياتي بر تصميمات، نتايج و ابعاد سياست خارجي | تحليل محتوا از طريق توجه خاص به تأثير محيط بر سياست | تفسير يا تبيين با توجه به پيامدهاي عملياتي تصميمات سياست خارجي در گذشته يا آينده |
مقوله وسعت، هر دو گستره خشكي و دريا را در بر ميگيرد. از اين رو، نظريههاي ژئوپليتيك يا دريا محور (آلفرد تاير ماهان[15])، يا خشكي محور(سر هالفورد مكيندر[16]) و يا هر دو قلمرو را شامل ميشوند (نيكولاس اسپايكمن[17]).
3) سياست خارجي
سياست خارجي عبارت از خط مشي و روشي است كه دولتها در برخورد با امور و مسايل خارج از كشور براي حفظ حاكميت و دفاع از موجوديت، تعقيب و تحصيل منافع خود اتّخاذ ميكنند.(11) از اين رو، شيوه تعامل آنها با كشورهاي ديگر را تعيين ميكند.(12) مفهوم قدرت و ميل به افزايش آن خصيصه ذاتي هر اقدام سياست خارجي است. عوامل و متغيرهاي بسياري در تعيين و اجراي سياست نقش دارند كه اين عوامل تابعي از دو محيط داخلي و بينالمللي هستند و ميزان تأثيرگذاري هر متغير با توجه به اوضاع و شرايط دولتها متفاوت است.(13)
4) محيطشناسي مسئله
گستره جغرافيايي خاورميانه به واسطه تنوع و تعارض فرهنگي، زباني، قومي، مذهبي، سرزميني، اقتصادي، سياسي، رقابت قدرتهاي منطقهاي و فرامنطقهاي، و ... از جمله بخشهاي بيثبات و آشفته جهان بوده است. در مباحث ژئوپليتيك از اين گستره با عنوان كمربند شكننده[18] ياد ميشود.(14) جغرافياي سياسي آشفته دولتها در اين منطقه به راهبرد ژئوپليتيك آنها جهت ميدهد؛ از اين رو، يكي از مناطق بحرانخيز دنيا به شمار ميرود.
جايگاه خليج فارس در تأمين و انتقال نفت به سراسر جهان(16)