اجماع استراتژیک ساختار دو قطبی در جنگ عراق علیه ایران

مولف
ابراهیم متقی
مترجم
ندارد
مالک
مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
موضوع
نگرش های تاکتیکی
زبان
فارسی
شماره
شماره سی و سه
شابک
ندارد
تاریخ انتشار
۳۱ مرداد ۱۳۸۹
محل انتشار
مجله نگین ایران
ناشر
مجله نگین ایران

    چكيده‌

    شكل‌گيري جنگ تحميلي عراق عليه ايران در سپتامبر 1980 نشان داد كه كشورهاي انقلابي بيش از ساير واحدهاي سياسي، در معرض منازعات منطقه‌اي و بين‌المللي قرار مي‌گيرند. علت اين امر را مي‌توان در ارتباط با واكنش بازيگران محيطي نسبت به انقلاب و فرايندهاي انقلابي دانست. از آنجا كه هر ساختاري ميل به تعادل دارد، از اين‌رو حكومت‌هاي انقلابي عامل شكل‌گيري عدم توازن در سياست بين‌الملل تلقي مي‌شوند. به همين دليل، نشانه‌هايي از ائتلاف براي مقابله با آنان ايجاد مي‌شود. واقعيت‌هاي موجود نشان مي‌دهد اقدام صدام عليه ايران بيش از آنكه پاسخي به چنين انقلاب‌هايي باشد، بايد آن را انعكاس واكنش جمعي بازيگران منطقه‌اي  بين‌المللي نسبت به ذات، ايدئولوژي و فرآيندهاي ناشي از انقلاب اسلامي ايران دانست. طبيعي است كه در چنين شرايطي، عوامل هويتي و تاريخي نيز مي‌توانند نقش كاتاليزور و تسريع كننده تضادها را داشته باشند.

    واژه‌هاي كليدي: نظام بين‌الملل، منازعات منطقه‌‌اي، بحران، اجماع استراتژيك، نيروهاي گريز از مركز، محيط ژئوپلتيكي، نظريه ساختاري‌

    اجماع استراتژيك ساختار دوقطبي‌

    در جنگ عراق عليه ايران‌

    دكتر ابراهيم متقي*

     

    چكيده‌

    شكل‌گيري جنگ تحميلي عراق عليه ايران در سپتامبر 1980 نشان داد كه كشورهاي انقلابي بيش از ساير واحدهاي سياسي، در معرض منازعات منطقه‌اي و بين‌المللي قرار مي‌گيرند. علت اين امر را مي‌توان در ارتباط با واكنش بازيگران محيطي نسبت به انقلاب و فرايندهاي انقلابي دانست. از آنجا كه هر ساختاري ميل به تعادل دارد، از اين‌رو حكومت‌هاي انقلابي عامل شكل‌گيري عدم توازن در سياست بين‌الملل تلقي مي‌شوند. به همين دليل، نشانه‌هايي از ائتلاف براي مقابله با آنان ايجاد مي‌شود. واقعيت‌هاي موجود نشان مي‌دهد اقدام صدام عليه ايران بيش از آنكه پاسخي به چنين انقلاب‌هايي باشد، بايد آن را انعكاس واكنش جمعي بازيگران منطقه‌اي  بين‌المللي نسبت به ذات، ايدئولوژي و فرآيندهاي ناشي از انقلاب اسلامي ايران دانست. طبيعي است كه در چنين شرايطي، عوامل هويتي و تاريخي نيز مي‌توانند نقش كاتاليزور و تسريع كننده تضادها را داشته باشند.

    واژه‌هاي كليدي: نظام بين‌الملل، منازعات منطقه‌‌اي، بحران، اجماع استراتژيك، نيروهاي گريز از مركز، محيط ژئوپلتيكي، نظريه ساختاري‌

    مقدمه‌

    اتحادهاي منطقه‌اي عليه كشورهاي انقلابي در بسياري از مقاطع تاريخي و محيط‌هاي جغرافيايي شكل گرفته است. برينتون در مطالعه تطبيقي ارزشمند خود در كتاب <كالبدشكافي چهار انقلاب> در ارتباط با انقلاب‌ها به اين جمع‌بندي رسيده كه در تمام انقلاب‌هاي بزرگ، واكنش‌هاي محيطي در برابر موج‌هاي انقلابي به عنوان امري اجتناب‌ناپذير محسوب مي‌شود.

    در سطح تحليل ساختاري، نظام بين‌الملل از اهميت و نقش محوري ويژه‌اي برخوردار است. سطح تحليل ساختاري، هرگونه جنگ، ناآرامي و بحران را ناشي از چگونگي توزيع قدرت بين بازيگران مي‌داند. بنابراين در تحليل خود بر تعداد كنش‌گران اصلي در سياست بين‌الملل، پيچيدگي نظام بين‌الملل و همچنين تنوع و تكثر علت‌هاي بنيادين در نظام منطقه‌اي و جهاني تأكيد مي‌كند.

    جنگ تحميلي در شرايطي اتفاق افتاد كه امريكا و اتحاد شوروي در ارتباط با بحران افغانستان در فضاي مناقشه و تعارض قرار گرفته بودند. با وجود اين، دو كشور به موازات رقابت‌هاي ژئوپلتيك و ايدئولوژيك، براي مقابله با كشورهاي راديكال منطقه‌اي با يكديگر تفاهم داشتند. هر دو، جمهوري اسلامي ايران را بازيگري مي‌دانستند كه درصدد چالش‌گري در برابر قواعد، ساختار و فرآيندهاي نظام بين‌المللي بوده، برتري كشورهاي غربي و قدرت‌هاي بزرگ را مورد انتقاد قرار مي‌دهد. به اين ترتيب، ضرورت كنترل چنين بازيگراني از طريق موازنه قدرت منطقه‌اي و همچنين متعادل‌سازي انجام مي‌گرفت. زماني كه ايران از قابليت ژئوپلتيكي، توان استراتژيك و همچنين روح ايدئولوژيك برخوردار گرديد؛ به نيروي محوري جديدي در خاورميانه تبديل شد. اين امر با اهداف و رويكرد قدرت‌هاي بزرگ در ساختار نظام دو قطبي مغايرت داشت؛ به اين ترتيب، طراحي جنگ عليه ايران را مي‌توان به عنوان امر پذيرفته شده‌اي دانست كه در راستاي محدودسازي توان استراتژيك ايران انجام شد.

    بنابراين، جنگ تحميلي در چارچوب ساختار دوقطبي، بدون توجه به نقش قدرت‌هاي بزرگ قابل توجيه نمي‌باشد. اگرچه مولفه‌هاي ديگري همانند شخصيت صدام، تضادهاي سياسي و فرهنگي ايران و عراق و همچنين رقابت‌هاي ژئوپلتيكي دو كشور، زمينه‌هاي تنش سياسي بين دو كشور را به وجود مي‌آورد؛ اما جنگ عراق عليه ايران را مي‌توان انعكاس مديريت استراتژيك حوزه‌هاي ژئوپلتيكي توسط قدرت‌هاي بزرگ به ويژه امريكا و اتحاد شوروي دانست. منطق ساختار دو قطبي، بيانگر رقابت قدرت‌هاي بزرگ با يكديگر و همكاري آنان در برخورد با بازيگران انقلابي در محيط‌هاي منطقه‌اي است. چنين الگويي از روابط را مي‌توان در نگرش "جورج مدلسكي" مورد توجه قرار داد. والتز نيز بر واژه‌هايي همچون <عقلانيت ساختار دو قطبي> تأكيد دارد كه به مفهوم رقابت و همكاري قدرت‌هاي بزرگ در موضوعات منطقه‌اي و بين‌المللي است.

    مواضع شوروي در اين سال‌ها از ماهيت دوگانه‌اي برخوردار بود. از يك سو، از رويكرد ضد امپرياليستي جمهوري اسلامي ايران عليه آمريكا حمايت مي‌كرد و از طرف ديگر به دليل نگراني از رشد هويت اسلامي در ميان شهروندان آسياي مركزي و قفقاز، با نشانه‌هاي اسلام سياسي و صدور انقلاب مخالف بود. در چنين فرايندي، اتحاد شوروي توانست به دليل حمايت‌هاي گسترده خود از عراق به پايگاه و مطلوبيت‌هاي مؤثرتري در خاورميانه نائل گردد. بازسازي روابط اتحاد شوروي با كشورهايي چون كويت، عمان، عربستان سعودي و بحرين را مي‌توان انعكاس حمايت واحدهاي منطقه‌اي از الگوهاي رفتار استراتژيك اتحاد شوروي دانست. كشورهاي منطقه درصدد بودند زمينه مشاركت مؤثرتري را با اتحاد شوروي ايجاد نمايند. اين امر انگيزه شوروي براي همكاري با عراق و هماهنگي با سياست‌هاي منطقه‌اي كشورهاي حوزه خليج فارس را افزايش مي‌داد. از همه مهم‌تر آن كه ايران از انگيزه ايدئولوژيك براي تغيير در فضاي ژئوپلتيكي برخوردار بود و اين امر مي‌توانست اهداف و رويكردهاي خصمانه‌تري را از سوي اتحاد شوروي به وجود آورد. به همين دليل بود كه شاهد مشاركت مؤثرتري در روابط قدرت‌هاي بزرگ در فرايند جنگ ايران و عراق مي‌باشيم.

    در ساختار نظام دو قطبي، شكل‌هاي مختلفي از بحران، منازعه و جنگ‌هاي منطقه‌اي ايجاد مي‌شود. طبعاً اگر بازيگر منطقه‌اي از قابليت ابزاري، ايدئولوژيك و يا ژئوپليتيكي بهره‌مند شود، در آن شرايط به نيروي گريز از مركز تبديل مي‌گردد. نيروهاي گريز از مركز به مجموعه‌هايي اطلاق مي‌گردد كه اولاً، با قواعد ساختاري در نظام بين‌الملل هماهنگ نبوده و ثانياً بازيگران مؤثر در سياست جهاني و بين‌المللي را به عنوان نيروهاي مخرب براي نظم بين‌المللي و عدالت جهاني محسوب مي‌نمايند. ثالثاً، درصدد تغيير قواعد بازي و فرايندهاي رفتار در سياست منطقه‌اي و بين‌المللي نيز هستند. در چنين شرايطي، امكان كنترل چنين بازيگراني بسيار دشوار خواهد بود؛ مگر اين كه بازيگران اصلي در نظام بين‌الملل بيش از آن كه به تضادهاي استراتژيك توجه داشته باشند، درصدد همكاري با يكديگر براي كنترل فضاي بحراني و <بازيگر گريز از مركز> برآيند.

    فرايند جنگ ايران و عراق نشان داد كه اولاً، قدرت‌هاي بزرگ در روند مشاركت و همكاري با يكديگر در جهت محدودسازي قدرت ايران برآمدند؛ ثانياً جهت‌گيري كنش سياسي آنان در راستاي حمايت از عراق و ايجاد محدوديت استراتژيك عليه ايران بوده است. ثالثاً ايران درصدد بود فراتر از قواعد ساختاري ، رويكرد قدرت‌هاي بزرگ درباره فرايند جنگ را ناديده بگيرد. رابعاً جنگ در شرايطي پايان پذيرفت كه دو قدرت بزرگ جهاني از فضاي مديريت بحران عبور نموده و به عنوان بازيگر مداخله‌گر، به اقدامات مستقيم نظامي و امنيتي عليه ايران مبادرت نموده بودند.

    در مقاله حاضر براي تبيين موضوع، از رهيافت رئاليسم ساختاري استفاده شده است. پرسش اصلي اين مقاله، چگونگي و دلايل اجماع استراتژيك قدرت‌هاي بزرگ در جنگ عراق عليه ايران را مورد بررسي قرار مي‌دهد. فرضيه مقاله حاضر، بر موازنه‌گرايي منطقه‌اي ايران توسط قدرت‌هاي بزرگ تأكيد دارد. بنابراين متغير وابسته اين مقاله را مي‌توان دلايل اجماع استراتژيك قدرت‌هاي بزرگ در برخورد با ايران فرض كرد. متغير مستقل آن نيز مربوط به موازنه‌گرايي منطقه‌اي از طريق ايجاد مزيت‌هاي نسبي براي عراق مي‌باشد. اين مقاله از طريق تحليل داده‌ها1 آزمون شده است.

    بهره‌گيري از نظريه عمومي سيستم‌ها و همچنين قالب‌هاي ادراكي نئورئاليست‌ها كه بر چارچوب‌هاي ساختاري تأكيد دارند، در اين پژوهش، بيشتر ‌مورد توجه قرار گرفته است. بهره‌گيري از نظريه عمومي سيستم‌ها و همچنين تأكيد بر رهيافت‌هاي ارائه شده توسط نئورئاليست هاي ساختاري ، مي‌تواند نقش قدرت هاي بزرگ در فرايند جنگ ايران و عراق را توضيح دهد. اين امر به مفهوم آن است كه فرايند شكل‌گيري، گسترش و كنترل بحران مربوط به جنگ ايران و عراق، براساس نقش قدرت هاي بزرگ از طريق نظريه ساختاري به گونه مطلوب‌تري پاسخ داده مي‌شود.

    با توجه به توضيحاتي كه داده شد جنگ عراق عليه ايران را مي‌توان در چارچوب مباحث ذيل مورد تحليل قرار داد:

     

    1) رابطه انقلاب‌هاي سياسي راديكال و جنگ‌هاي منطقه‌اي‌

    زماني كه انقلابي شكل مي‌گيرد، آثار و پيامدهاي خود را در حوزه‌هاي منطقه‌اي و بين‌المللي بر جاي مي‌گذارد. قدرت‌هاي بزرگ كه محوريت تبيين فرايندهاي سياسي و ساختاري در نظام بين‌الملل را عهده‌دار مي‌باشند، تلاش خواهند داشت تا از يك سو به <كنترل بازيگران>2 مبادرت نموده و از سوي ديگر در <كنترل حوادث>3 تلاش ‌كنند. علاوه بر مولفه‌هاي ياد شده، قدرت‌هاي بزرگ نياز شديدي به <كنترل منابع>4 خواهند داشت. وجود چنين ضرورت‌هايي به شكل‌گيري فرايند مداخله‌گرايي منجر مي‌شود. مفروض اين پژوهش بر اين امر تأكيد دارد كه قدرت‌هاي بزرگ از يك سو در برابر حوادث منطقه‌اي و بين‌المللي واكنش نشان داده و از طرف ديگر، به عنوان <نيروي مداخله‌گر>5 در سطوح منطقه‌اي و بين‌المللي به ايفاي نقش مي‌پردازند. تبيين اين امر نيز در قالب مولفه‌هاي ساختاري و رهيافت‌هاي ارائه شده توسط نئورئاليست‌ها مورد توجه قرار مي‌گيرد. هر يك از نئورئاليست‌ها داراي الگوي رفتاري و همچنين رويكرد خاصي بوده و تلاش مي‌كنند تا شكل‌بندي‌هاي ساختاري متنوعي را ارائه داده و هر بحران منطقه‌اي را براساس آن تحليل نمايند.

    در ساختار دوقطبي دهه 1980، انگيزه قدرت‌هاي بزرگ براي تأثيرگذاري بر بحران‌هاي منطقه‌اي از جمله فرايند جنگ عراق با ايران، نقش و اهميت ويژه‌اي داشته است. قدرت‌هاي بزرگ هر الگوي رفتاري خود را بر اساس <مصالح ساختاري> تنظيم مي‌كنند. مشابه چنين بحران‌هايي را مي‌توان از زمان جنگ دوم جهاني به بعد مورد ملاحظه قرار داد. قواعد <رقابت  همكاري> در كنش قدرت‌هاي بزرگ در تمامي موارد و دوران‌هاي تاريخي وجود داشته است. نظريه پردازاني همانند <مايكل بريچر> بيش از ساير تحليل‌گران ساختارگرا، رابطه بين ساختار نظام بين‌الملل و بحران‌هاي منازعه‌آميز را مورد بررسي و تحليل قرار داده‌اند.

    جنگ ايران و عراق در زمره آن دسته از بحران‌هاي منطقه‌اي محسوب مي‌شود كه در آن، دو قدرت بزرگ جهاني علاوه بر رقابت‌هاي ساختاري، از مشاركت تاكتيكي براي كنترل بازيگران نيز برخوردار بوده‌اند. در بحران‌هاي گذشته، هر يك از قدرت‌هاي بزرگ جهاني به حمايت از بازيگر دست نشانده خود مي‌پرداختند. در چنين روندي جلوه‌هايي از رقابت ساختاري بين دو قدرت بزرگ جهاني به وجود مي‌آمد. هرگاه آنان براي كاهش تصاعد بحران با يكديگر به توافق مي‌رسيدند، زمينه براي افول شدت بحران نيز ايجاد مي‌شد. در حالي كه هرگاه قدرت‌هاي بزرگ درصدد كشاكش و ستيزش بودند، امكان تشديد بحران بين بازيگران امري اجتناب ناپذير بود. لذا هرگونه تغيير در شدت و گستره بحران به كنش و اراده بازيگران اصلي در ساختار نظام بين‌الملل مربوط مي‌شد. انقلاب ايران نه تنها در ذات خود يك انقلاب منحصر به فرد بود، بلكه فرايندهاي استراتژيك و ديپلماتيك آن نيز ماهيت كاملاً متفاوتي با ساير انقلاب‌ها و همچنين ساير بحران‌هاي اجتماعي داشت. انوشيروان احتشامي در اين باره بر اين نظر است كه:

    <مدل انقلاب اسلامي ايران داراي ويژگي‌هاي خاص خود است. اين انقلاب باب جديدي از تحولات انقلابي غيرسوسياليستي را در جهان گشوده و چهره خود را در اواخر قرن بيستم به عنوان كشوري كه نه داراي ويژگي‌هاي سوسياليستي و نه داراي ويژگي‌هاي غربي و سرمايه‌داري است؛ ترسيم نمود. در حقيقت، رهبران آن تلاش داشتند كشور خود را به عنوان مدل جديد بين‌المللي كه از بلوك‌هاي قدرتمند نظام جهاني و جنگ سرد متمايز مي‌باشد، نشان دهند. آنها به لحاظ اخلاقي، خود را برتر از ساير گروه‌هايي مي‌دانستند كه تاكنون وجود داشته است ... انقلاب اسلامي ايران جايگزين جديدي را در ميان گروه‌هاي انقلابي نوين عرضه كرد ... در اين ميان، تنها ايران بود كه سطحي مساوي از خصومت و تعارض نسبت به شرق و غرب را در رفتار خود نمايان ساخته بود ... ساير كشورهاي انقلابي از انجام هرگونه اقدام مستقل از قدرت‌هاي بزرگ عاجز ماندند.> (احتشامي، 1378: 9-198)

    همان گونه كه انقلاب ايران به لحاظ محتوا، ساختار و كاركرد، از ساير انقلاب‌هاي جهان متفاوت بوده است. طبيعي است كه الگوي مديريت بحران آن نيز نمي‌تواند در فضاي مدل‌هاي گذشته مديريت بحران قرار گيرد. در مدل‌هاي گذشته، هريك از قدرت‌هاي بزرگ از يك كشور منطقه‌اي حمايت به عمل مي‌آوردند. اين امر را مي‌توان در بحران كوبا، بحران برلين و بحران كره مورد توجه قرار داد. در حالي كه جنگ عراق با ايران شكل جديدي از معادله امنيت و قدرت را در سياست بين‌الملل منعكس ساخت. جيمز روزنا بر اين اعتقاد است كه اين امر ناشي از ظهور ساختارهاي جديد مرجعيت و اقتدار در سطح ملي، منطقه‌اي و بين‌المللي است.

    در چنين شرايطي، قدرت‌هاي بزرگ از رويكرد همكاري‌جويانه براي مقابله با تهديد مشترك بهره مي‌گيرند. روزنا در اين باره تأكيد دارد كه:

    <در طول تاريخ، ساختارهاي مرجعيت و اقتدار بر معيارهاي سنتي مشروعيت كه از منابع قانوني و حقوقي ريشه مي‌گرفتند؛ استوار بوده‌اند. افراد به تبعيت از دستوراتي كه از سوي مراجع بالاتر صادر مي‌شد، خو گرفته بودند. دولت‌ها به حكم سنت و عادت، همان كاري را مي‌كردند كه به آنها گفته مي‌شد ... امروزه در بسياري از نقاط جهان، منابع مرجعيت و اقتدار، از معيارهاي سنتي مشروعيت دور شده است. برخلاف گذشته، ساختارهاي مرجعيت و اقتدار كه پابرجا بودند، امروز بحران‌زده شده‌اند ... در نتيجه، شيوع بحران مرجعيت و اقتدار قدرت هاي بزرگ كارآيي خود را براي مقابله با چالش‌ها و اجراي سياست‌ها از دست داده‌اند ... گرايش‌هايي كه به سمت تغيير كانون مرجعيت و اقتدار وجود دارد، قطعا به زوال حاكميت كمك مي‌كند.> (روزنا، 1380: 41-38)

     

    2) رابطه ساختار نظام بين‌الملل و جنگ‌هاي منطقه‌اي‌

    جنگ ايران و عراق، براساس رهيافت‌هاي مختلف مورد ارزيابي و تحليل قرار مي‌گيرد. تمام رهيافت‌هاي ساختاري، موضوع منازعات منطقه‌اي را در چارچوب ساخت‌هاي مختلف نظام بين‌الملل تبيين مي‌نمايند. در ساختار دوقطبي، كاركردگرايان بر اين اعتقادند كه هرگاه نظام انقلابي در حوزه جغرافيايي خاصي ايجاد شود، پيامدهايي از جمله بحران، انقلاب، منازعه و رويارويي را به وجود مي‌آورد. به عبارت ديگر، مي‌توان انقلاب را به عنوان عامل تأثيرگذار بر محيط سياسي، منطقه‌اي و بين‌المللي كشورها دانست. به اين ترتيب، رهيافت‌هاي نظري كاركردگرا، منازعات منطقه‌اي از جمله جنگ ايران و عراق را در راستاي ايجاد فضاي انقلابي و همچنين فرايندهاي مقابله با انقلاب مورد توجه و تحليل قرار مي‌دهند.

    نظريه‌پردازان ساختارگرا نيز محوريت اصلي نظريه‌پردازي خود را درباره جنگ، براساس نشانه‌ها و شاخص‌هاي مربوط به ساختار دوقطبي، رويكرد قدرت‌هاي بزرگ و همچنين الگوهاي مديريت بحران قرار مي‌دهند. به طور كلي، اين نظريه‌پردازان بر نقش و كاركرد ساختار نظام دوقطبي و همچنين فرايندهايي كه قدرت‌هاي بزرگ به انجام مي‌رسانند تأكيد دارند و آن را در زمره مولفه‌هاي تأثيرگذار بر مديريت و هدايت منازعات منطقه‌اي مورد توجه و تحليل قرار مي‌دهند.

    در روند جنگ تحميلي، قدرت‌هاي بزرگ نتوانستند تمام اراده خود را براي ايفاي نقش سياسي، امنيتي و استراتژيك تحقق بخشند. اگرچه براساس نگرش كنث والتز، ساختار دوقطبي از ثبات و تعادل بيشتري در مقايسه با ساير ساخت‌هاي بين‌المللي برخوردار است، اما واقعيت‌هاي سياسي و فرايندهاي استراتژيك نشان مي‌دهد قاعده بازي در دوران جديد با تغييرات قابل توجهي همراه گرديده است. نگرش والتز در نقطه مقابل رويكرد ساير ساختارگرايان روابط بين‌الملل همانند <مورتون كاپلان>، <ريمون آرون> و <استانلي هافمن> است. آنان بر اين باورند كه ساختار موازنه قوا از ثبات، پايداري و تعادل بيشتري در مقايسه با ساير نظام‌هاي بين‌المللي برخوردار است؛ زيرا چندين قدرت بزرگ در روند كنترل بحران‌ها مشاركت مي‌نمايند. در حالي كه افرادي همانند <والتز> و <هارت> رويكرد كاملاً متفاوتي دارند. آنان بر اين امر تأكيد مي‌نمايند هر چه تعداد بازيگران اصلي در نظام بين‌الملل كمتر باشد، امكان بكارگيري الگوهاي <ائتلاف‌سازي قدرت‌هاي بزرگ> براي اعمال فشارهاي سازمان يافته بر بازيگران حاشيه‌اي، بيشتر و مؤثرتر خواهد بود (18 :1986 ,z(Walt.

    در مورد ساختار نظام دوقطبي و رابطه آن با جنگ عراق با ايران اين موضوع اهميت دارد كه شكل‌گيري اين جنگ چه نتيجه و مطلوبيتي را براي بازيگران مؤثر در نظام بين‌الملل ايجاد كرده است. به عبارت ديگر، زماني كه جنگ عراق عليه ايران آغاز گرديد، چه ضرورت‌هاي ساختاري در زمره مولفه‌هاي مقوم جنگ محسوب مي‌شد؟ از سوي ديگر در روند ادامه جنگ و در شرايطي كه امريكايي‌ها به موازات اتحاد شوروي و كشورهاي اروپايي به حمايت از عراق مبادرت نمودند، چه نتايج ساختاري به وجود آمد؟

    در بين نظريه‌پردازاني كه مي‌توان از قالب‌هاي ادراكي و تحليلي آنان در ارتباط با جنگ ايران و عراق استفاده تئوريك بيشتري به عمل آورد، مي‌توان به رهيافت‌هاي ارائه شده توسط <ريچارد روزكرانس> اشاره داشت. وي رابطه بين جنگ‌هاي منطقه‌اي و ساختار نظام بين‌الملل را در چارچوب نظام مركب دو  چند قطبي مورد بررسي قرار داده است. روزكرانس به دنبال اثبات اين تئوري بود كه هرگاه شرايط حساس بين‌المللي به گونه‌اي باشد كه <تعادل ساختار> دچار دگرگوني شود، امكان تغيير كنش قدرت‌هاي بزرگ از وضعيت رقابتي به شرايط همكاري جويانه به وجود مي‌آيد. وي در اين ارتباط، موضوع مربوط به واكنش مداخله‌گرايانه بازيگران اصلي در شرايط بحراني را مورد پردازش قرار مي‌دهد. براساس رويكرد روزكرانس، اگر نيروهاي منطقه‌اي در وضعيت گريز از مركز قرار گيرند؛ امكان همكاري بين قدرت‌هاي بزرگ افزايش پيدا مي‌كند و زمينه براي ظهور الگوهاي جديد كنش در رفتار آنها فراهم مي‌شود.

    به اين ترتيب، شكل جديدي از تعامل در ساختار نظام بين‌الملل و در فرايند بحران‌هاي منطقه‌اي و چگونگي مديريت بحران‌هاي بين‌المللي از زمان جنگ تحميلي به وجود آمد. از آنجايي كه نظريه‌پردازان روابط بين‌الملل همواره به رابطه ارگانيك بين جهت‌گيري بازيگران اصلي ساختار نظام بين‌الملل و جنگ‌هاي منطقه‌اي توجه و تأكيد دارند، آنان توانسته‌اند <بحران برلين> (49-1948)، <بحران مجارستان> (1956)، <بحران لهستان> (1945)، <بحران موشكي كوبا> (1962) و <بحران پراگ> (1968) را در اين چارچوب، مورد تحليل قرار دهند. در بحران‌هاي ياد شده و جنگ‌هاي انقلابي كه در حوزه‌هاي جغرافيايي ويتنام، كره، كامبوج و لائوس شكل گرفت، قدرت‌هاي بزرگ مبادرت به مديريت بحران نمودند و بازيگران منطقه‌اي تمايل چنداني به ناديده گرفتن رويكرد قدرت‌هاي بزرگ نداشتند. در ارتباط با جنگ ايران و عراق، شكل جديدي از الگوي رفتاري توسط بازيگران اصلي ساختار نظام بين‌الملل به وجود آمد كه از دوره‌هاي گذشته متفاوت بوده است.

    در دهه 1980 درجه ثبات نظام بين‌المللي كاهش يافت. جمهوري اسلامي ايران درصدد برآمد شكل جديدي از الگوي رفتاري را توليد نمايد كه بر چگونگي واكنش قدرت‌هاي بزرگ تأثيرگذار بود. اين امر، در قالب <قواعد اساسي>1 فرايندهاي سياست بين‌الملل قابل تفسير و تحليل مي‌باشد. به همان گونه‌اي كه كنث والتز بيان مي‌دارد، هر سيستم مركب از يك ساختار و واحدهاي متعامل است. از همه مهم‌تر آن كه در هر ساختار، بايد خصوصيات واحدها، رفتار و كنش‌هاي متقابل آنان مورد توجه قرار گيرد. زيرا ساختار با تعامل واحدها مفهوم مي‌يابد. چنين فرايندي از طريق چگونگي قاعده‌پذيري بازيگران و همچنين مكانيزم رقابت بين آنان منعكس مي‌شود.

     

    3) توسعه بحران و جنگ‌هاي منطقه‌اي در ساختار دو قطبي‌

    جنگ ايران و عراق در ساختار نظام دوقطبي شكل گرفت. اين جنگ، مراحل مختلفي را سپري كرد. در هر مرحله از تحول جنگ، بازيگران متنوعي ايفاي نقش نمودند؛ از ابزارهاي جديدي استفاده شد و به اين ترتيب، زمينه براي ظهور فرايندهايي ايجاد شد كه مي‌توان بخشي از آن را ناشي از ويژگي‌هاي ساختار نظام دو قطبي دانست. در چنين ساختاري، بازيگران به كنش تعارضي، همكاري جويانه و يا اقدامات مسلحانه عليه يكديگر مبادرت مي‌نمايند. در شرايطي كه ساختار بين‌المللي قابليت كنترل بازيگران و حوادث را داشته باشد، بحران‌ها كمتر گسترش پيدا مي‌كنند و منازعات نظامي از قابليت كنترل فراگيرتري برخوردار مي‌شوند. اين روند در ارتباط با جنگ ايران و عراق نيز قابل مشاهده است.

    منازعات منطقه‌اي و بين‌المللي در فرايندي انجام مي‌گيرند كه قدرت‌هاي بزرگ، به كنترل آن قادر باشند. كنترل منازعه به مفهوم تشديد فضاي جنگي نيست. به عبارتي، هرچند كه ابزارهاي نظامي مورد استفاده طرفين در منازعه تغيير مي‌يابند و يا اينكه <شدت منازعه> افزايش مي‌يابد، اما در نهايت، روند منازعات تحت تأثير شرايط عمومي جدال بين قدرت‌هاي بزرگ قرار مي‌گيرد. آنان مي‌توانند از طريق چانه‌زني يا ابتكارات ديگر، روند منازعه را كنترل نمايند (25 :1997(Walts, .

    علاوه بر والتز، نظريه‌پردازان ديگري نيز تلاش مؤثري براي بررسي بحران‌هاي منطقه‌اي در ساختار دوقطبي انجام دادند. مورتون كاپلان نظريات خود را در كتاب <ساختار و پويش در سياست بين‌الملل> ارائه داده است. وي با رويكرد خود درباره امنيت‌سازي منطقه‌اي و با مطالعه برخي از بحران‌هاي دهه 1960 به بعد توانست به نتايج نسبتاً هماهنگ و همگوني با والتز دست يابد.

    كاپلان، كنش متقابل بازيگران منطقه‌اي را در فضاي عمومي ساختار دوقطبي، قابل كنترل مي‌داند. وي خشونت‌هاي سازمان يافته را بيش از آنكه انعكاس اختلاف بازيگران منطقه‌اي و فروملي بداند، در چارچوب سياست بين‌المللي تحليل مي‌كند. به همين دليل، وي <ساختار> را عامل كنترل <فرايند> در منازعات منطقه‌اي تلقي مي‌كند. به اين ترتيب، هرگونه توسعه بحران در ساختار دوقطبي منوط به رويكرد بازيگران مؤثر بين‌المللي است (39 :1981(Kaplan, .

    در چنين شرايطي، نوعي اجماع و هماهنگي در الگوهاي رفتار بازيگران منطقه‌اي و نيروهاي اصلي در نظام بين‌الملل در برخورد با كشورهاي انقلابي و راديكال همچون ايران ايجاد مي‌شود. انقلاب اسلامي ايران توانست فضاي منطقه‌اي را با دگرگوني‌هاي گسترده روبه‌رو سازد. موج مشروعيت‌زدايي اجتماعي و بين‌المللي در بسياري از كشورهاي خاورميانه ايجاد شد. اين امر، زمينه‌هاي شكل‌گيري هماهنگي واحدهاي منطقه‌اي را با قدرت‌هاي بزرگ در چارچوب <تئوري پيوند>1 به وجود آورد. طبعاً، ساختار نظام منطقه‌اي از قابليت‌هاي لازم براي هماهنگ‌سازي خود با نظام بين‌الملل و در جهت مقابله با جمهوري اسلامي ايران برخوردار بود.

    تجربه بسياري از بحران‌هاي منطقه‌اي از جمله جنگ ايران و عراق نشان مي‌دهد كه شكل‌گيري جنگ‌هاي منطقه‌اي و يا انواع ديگري از چالش‌ها و تعارضات از جمله گسترش جنگ‌هاي كم شدت عليه كشورهاي انقلابي، خارج از اراده و پشتيباني بازيگران اصلي در ساختار نظام بين‌الملل نبوده است. هرگاه موج‌هاي انقلابي در سيستم‌هاي تابع منطقه‌اي ايجاد شود، زمينه براي ظهور اقدامات بازدارنده در سياست بين‌الملل و الگوهاي رفتار منطقه‌اي عليه نيروي انقلابي شكل خواهد گرفت.

    اين روند در زمان شكل‌گيري و تداوم جنگ تحميلي عليه جمهوري اسلامي ايران در سال‌هاي 88-1980 قابل مشاهده بود. تمامي تحليل‌گران ساختارگرا، كاركردگرا و نظريه‌پردازان موضوعات بحران و جنگ در ساختار دو قطبي، بر اين نكته اجماع نظر دارند كه جهت‌گيري امنيتي و اقدامات نظامي عراق در برخورد با جمهوري اسلامي ايران بدون تمايل و اراده بازيگران اصلي در نظام بين‌الملل انجام نگرفته است. بنابراين در جريان جنگ عراق با ايران، جلوه‌هايي از اجماع كاركردي بازيگران منطقه‌اي، بين‌المللي و سازمان‌هاي جهاني قابل مشاهده است كه براي مقابله با فرآيندهاي رفتار انقلابي و راديكاليسم سياسي ايران صورت پذيرفت. اين امر نشان مي‌دهد هر پديده‌اي همانند جنگ تحميلي به همان گونه‌اي كه يك موضوع منطقه‌اي محسوب مي‌شود، داراي بازتاب و پيامدهاي بين المللي نيز مي‌باشد.

    بنابراين هرگاه منازعه منطقه‌اي همانند جنگ ايران و عراق شكل مي‌گيرد به مفهوم آن است كه چنين فرآيندي در راستاي كنش متقابل دو كشور محسوب نمي‌گردد. بلكه بايد آن را انعكاس حمايت و پشتيباني بازيگران بين‌المللي از مواضع و كاركرد عراق دانست. الگوي مديريت بحران قدرت‌هاي بزرگ در روندي انجام مي‌گيرد كه شكل‌بندي‌هاي موازنه منطقه‌اي حفظ گردد. يعني اين كه يك بازيگر به پيروزي مطلق و نهايي نايل نگردد. حمله نظامي عراق به كويت را مي‌توان انعكاس شرايط و فضايي دانست كه عراقي‌ها در ماه‌هاي پاياني جنگ به آن دست يافته بودند. در اين مقطع زماني كشور عراق به نتايج مؤثرتري نايل گرديد و درصدد برآمد به هژموني منطقه‌اي تبديل شود. اين امر با قواعد مربوط به موازنه منطقه‌اي هماهنگي نداشت.

     

    4) رويكرد حمايتي بلوك سوسياليستي از عراق‌

    در دهه 1970 شاهد تحرك استراتژيك شوروي در مناطق پيراموني مي‌باشيم. در اين دوران، رژيم‌هاي ماركسيستي جديدي در افريقا سازماندهي شدند. واحدهاي راديكال عرب نيز در روند رقابت‌هاي امنيتي و استراتژيك خود با اسرائيل نياز همه جانبه‌اي به مشاركت با اتحاد شوروي پيدا نمودند. در چنين شرايطي اولين قرارداد هاي نظامي و استراتژيك شوروري با عراق منعقد شد. در سال 1972 اولين قرارداد همكاري و مودت بين اتحاد شوروي و عراق منعقد شد. اين قرارداد زمينه تجهيز ساختار دفاعي كشور عراق را به وجود آورد. به موجب آن بسياري از كارشناسان نظامي و پرسنل يگان‌هاي عملياتي عراق، آموزش‌هاي تخصصي خود را در پايگاه‌هاي نظامي شوروي فراگرفتند. در سال 1977 زمينه لازم براي تمديد پيمان همكاري و مودت بين دو كشور به وجود آمد. قراردادهاي جانبي، ماهيت نظامي داشت. مقامات شوروي بر اين اعتقاد بودند كه از طريق افزايش همكاري با كشورهايي همانند عراق، سوريه و مصر مي‌توانند موقعيت خود را در خاورميانه ارتقا دهند.

    در شرايطي كه انقلاب اسلامي ايران در آستانه پيروزي قرار داشت، استراتژيست‌هاي شوروي تحليل‌هاي كاملاً متناقضي را در ارتباط با انقلاب ايران ارائه مي‌دادند. برخي از آنان انقلاب ايران را به عنوان نيروي آشوب‌ساز در حوزه مرزهاي پيراموني و عرصه‌هاي درون ساختاري اتحاد شوروي تلقي نموده، بر ضرورت مقابله و محدودسازي انقلاب ايران تأكيد داشتند. اين گروه از نظريه‌پردازان بر اين اعتقاد بودند كه اگر قدرت سياسي و استراتژيك ايران افزايش پيدا كند، موازنه قوا در حوزه منطقه‌اي دگرگون شده و در چنين شرايطي، ايران به انجام چالش‌هاي فراگيرتري در برابر قدرت‌هاي بزرگ مبادرت مي‌نمايد (گازيروفسكي و كدي، 1387 :66-75). گروه دوم بر اين اعتقاد بودند كه جمهوري اسلامي ايران داراي رويكرد راديكال و جهت‌گيري ضدامريكايي است. اگر چالش‌هاي متقابل ايران و امريكا افزايش مي‌يافت؛ در آن شرايط، اتحاد شوروي به مازاد استراتژيك مؤثرتري نايل مي‌شد. بنابراين لازم بود جهت‌گيري سياست خارجي شوروي در راستاي حمايت از اهداف ضدامريكايي جمهوري اسلامي ايران قرار گيرد. اين نظريه از جايگاه معتبري برخوردار نبود، بنابراين رهيافت اجرايي اتحاد جماهير شوروي را مي‌توان مربوط به رويكرد مقابله‌گرايانه و محدودساز انقلاب اسلامي ايران دانست.

    در چنين شرايطي، جنگ عراق عليه ايران اتفاق افتاد. علت اصلي تهاجم نظامي عراق به ايران را مي‌توان در قالب نگراني‌هاي امنيتي امريكا مورد ملاحظه قرار داد. عليرغم چنين وضعيتي، اتحاد شوروي هرگونه درگيري نظامي ايران با كشورهاي منطقه را به عنوان چالش امنيتي  استراتژيك براي جمهوري اسلامي تلقي نمود كه به كاهش اهداف توسعه طلبانه آن كشور در حوزه خاورميانه، آسياي مركزي و قفقاز منجر خواهد شد. در اين مقطع زماني، نيروهاي نظامي شوروي درگير جنگ در افغانستان بودند. اگر چنانچه ايران از فراغت امنيتي برخوردار مي‌شد، به قابليت‌هايي دست مي‌يافت كه به موجب آن، امكان تأثيرگذاري بر فضاي سياسي افغانستان را به دست مي‌آورد. از ديدگاه مقامات شوروي، رويكرد استراتژيك ايران و پاكستان در ارتباط با مجاهدين افغاني كه با نيروهاي اتحاد شوروي مي‌جنگيدند يكسان بود. بنابراين درگير شدن ايران در فضاي خاورميانه عربي براي اتحاد شوروي مطلوبيت بيشتري را به وجود مي‌آورد. از نظر مقامات شوروري، ضرورت‌هاي تصميم‌گيري نظامي در جنگ با عراق به كاهش مولفه‌هاي ايدئولوژيك در جمهوري اسلامي ايران منجر مي‌شود. در اين ارتباط:

    <درك ايدئولوژيك شوروي از <عامل اسلامي> در سياستش در قبال ايران، عامل اصلي محسوب مي‌شد. اسلام چه به عنوان يك نيروي حائل اجتماعي - سياسي و چه به عنوان يك ايدئولوژي رقيب كه مدعي مدل عالي‌تري از تحول و بسيج سياسي است، در ادراك و عملكردهاي سياست شوروي جايگاه اساسي را اشغال كرده بود ... اختلافات ايدئولوژيك ايران و شوروي نمي‌توانست رابطه سياسي و ديپلماتيك آنان را با تغيير بنيادين رو به رو سازد. سياست خارجي نه شرقي، نه غربي ايران با آنچه كه در ساير كشورهاي جهان سوم مرسوم بود، كاملاً متفاوت به نظر مي‌رسيد. در اين سياست، امريكا و اتحاد شوروي به گونه‌اي يكسان در برابر قالب‌هاي ادراكي جمهوري اسلامي در معرض انتقاد قرار مي‌گرفتند.> (75:1984Bennigsen and Broxup, )

    اگرچه اتحاد شوروي از مواضع نسبتاً يكساني در ارتباط با جنگ ايران و عراق برخوردار بود، اما رويكرد آن كشور در سه مرحله تاريخي با روندهاي تغيير يابنده روبه‌رو گرديد. به عبارت ديگر مي‌توان نشانه‌هايي را مورد ملاحظه قرار داد كه به موجب آن شاخص‌هايي از مواضع مشترك امريكا و شوروي در ارتباط با چگونگي مديريت بحران و روند تأثيرگذاري بر جنگ مشهود است. اين امر از يك سو به افزايش پيچيدگي‌هاي روابط ايران با اتحاد شوروي منجر شد و از سوي ديگر به ارتقاي جايگاه آن كشور در نزد واحدهاي محافظه كار عرب انجاميد و در نهايت زمينه مشاركت بيشتر در روابط شوروي با جهان غرب را فراهم نمود.

    قواعد ساختاري در نظام دوقطبي ايجاب مي‌كرد در صورتي كه امريكا و شوروي با تهديد مشتركي رو به رو مي‌شدند و يا درك همگوني از بازيگران منطقه‌اي به دست مي‌آوردند، از الگوهاي رفتار همكاري جويانه‌تري بهره مي‌گرفتند. اين روند را مي‌توان در چارچوب مديريت بحران جنگ ايران و عراق توسط اتحاد شوروي مورد ملاحظه قرار داد. مواضع سياسي شوروي در دوران جنگ تابعي از فضاي تعامل ساختاري دو قدرت بزرگ جهاني بوده است. هر يك از اين دو كشور تلاش مي‌كردند بر معادله‌ بازي امنيت منطقه‌اي از طريق رقابت و مشاركت تأثير بگذارند. به اين ترتيب مي‌توان رابطه معني‌دار در مواضع سياسي امريكا و شوروي در ارتباط با جنگ ايران و عراق را مورد ملاحظه قرار داد. اگرچه امريكايي‌ها در قبال اين جنگ از صراحت بيشتري برخوردار بودند، اما اين امر به مفهوم موضع متفاوت شوروي نبود. مقامات شوروي همواره درصدد بودند نشانه‌هايي از بي‌طرفي در ادبيات ديپلماتيك را حفظ نمايند؛ در حالي كه ضرورت‌هاي بين‌المللي و نوع همكاري‌هايي كه با عراق داشتند ايجاب مي‌كرد حمايت مؤثر و مشهودي را از عراق به عمل آورند.

     

    الف) ديپلماسي دوسويه كشورهاي پيراموني اتحاد شوروي در روند جنگ تحميلي‌

    در تحليل ساختاري منازعات منطقه‌اي و بين‌المللي، نه تنها مواضع و رويكرد قطب‌هاي مركزي مورد توجه قرار مي‌گيرد؛ بلكه رويكرد بازيگران حاشيه‌اي نيز از اهميت ويژه‌‌اي برخوردار است. علت آن را مي‌توان توجه به انحراف محدود حاشيه از مركز دانست. اين امر براساس اصل آزادي عمل نسبي كشورها در روابط بين‌الملل مورد توجه قرار مي‌گيرد. هدف اصلي اينگونه واحدهاي سياسي را مي‌توان انجام همكاري‌هاي كم شدت براي موازنه محدود دانست، البته فرايندهاي همكاري آنان ماهيت تكويني داشت. بنابراين اقدامات چندجانبه تركيه، اروپاي شرقي و چين در دهه 1980 را بايد انعكاس <روند تكويني>1 در همكاري‌هاي منطقه‌اي و بين‌المللي استراتژيك دانست. اين كشورها، همكاري خود را بر اساس قالب‌هاي هويتي انجام نمي‌دادند؛ بلكه تلاش داشتند تا تكوين‌گرايي استراتژيك را بر اساس الگوهاي مشاركتي پيگيري نمايند. طبعاً در اين شرايط، سطح تعارض، محدود و ميزان همكاري‌ها گسترده‌تر بود.

    كشورهاي اروپاي شرقي به دليل موقعيت و جايگاه سياسي - اقتصادي خود در ساختار نظام بين‌الملل چاره‌اي جز بهره‌گيري از الگوهاي همكاري كم شدت نداشتند. همكاري كم‌شدت، شكل خاصي از روابط اقتصادي و استراتژيك محسوب مي‌شود كه به موجب آن كشورهاي مختلف به ميزاني در روند قدرت‌سازي ساير واحدهاي سياسي مشاركت به عمل مي‌آورند كه تأثير چنداني بر موازنه‌ي قدرت به جاي نگذارد. آنان تسليحات و تجهيزات غيراستراتژيك را به فروش رسانده و صرفاً نقش تسهيل‌كننده براي افزايش قدرت و يا كاربرد قدرت توسط ساير بازيگران را عهده‌دار مي‌باشند.

    چنين نقشي را كشورهاي اروپاي شرقي در روند جنگ ايران و عراق ايفا نمودند. آمار منتشر شده توسط مراكز مختلف استراتژيك نشان مي‌دهد چنين كشورهايي به مشاركت محدود در همكاري‌هاي استراتژيك مبادرت نموده‌اند. الگوي رفتاري كشورهاي اروپاي شرقي در ارتباط با جنگ ايران و عراق و همچنين چگونگي مشاركت آنان با دو كشور ياد شده براساس همكاري كم شدت بوده است. كشورهاي لهستان، چكسلواكي، يوگسلاوي و آلمان شرقي را مي‌توان در زمره اين واحدهاي سياسي طبقه‌بندي نمود. طبعاً چنين روندي در همكاري‌هاي متقابل واحدهاي اروپاي شرقي با كشورهاي درگير در روند جنگ ايران و عراق، به تغييرات محدود و هم‌چنين موازنه محدود استراتژيك منحصر مي‌گردد.

    كشورهاي اروپاي شرقي، همكاري‌هاي استراتژيك و اقتصادي خود را با كشورهاي ايران و عراق در قالب مضمون‌هاي عموميت يافته‌تري از روابط دوجانبه در ساختار دو قطبي به انجام رساندند؛ يعني اينكه آنان از مدل <ديپلماسي دو سويه>1 و همچنين <بازي‌هاي دوسطحي>2 استفاده نمودند. مدل ديپلماسي دو سويه به مفهوم آن است كه واحدهاي سياسي در روند تأمين اهداف و منافع ملي خود بيش از آنكه <نگرش هابزي> داشته باشند، براساس شاخص‌هايي از <رئاليسم لاكي> به ايفاي نقش مي‌پردازند. چنين روندي در دوران‌هاي بعد از جنگ دوم جهاني و در چارچوب همكاري‌هاي منطقه‌اي در قالب ساختار دوقطبي وجود داشته است. كلارك در اين رابطه تأكيد دارد كه:

    <شواهد تاريخي اين مدعا به دوره بعد از سال 1945 مربوط مي‌شود و روشي نيز كه ما آن را دنبال مي‌كنيم محصولي از تحليل‌هاي تاريخي درباره نظم‌هاي سياسي، اقتصادي و بين‌المللي بعد از سال 1945 است. ريشه‌هاي تاريخي شكل‌گيري نظام بين‌الملل بعد از 1945، اساساً بر مبناي جلب كيفيت منحصر به فرد آن در شكل‌دهي به نظم بين‌المللي، همزمان با اشكال حمايتي نظم‌هاي داخلي استوار بوده است. در اين دوره، نظم داخلي و بين‌المللي، همديگر را به صورت متقابل تقويت و تثبيت كرده و هر كدام به اجزاء ضروري يكديگر تبديل شده‌اند.> (كلارك، 1382: 141)

     

    ب) سازوكار رفتار اروپاي شرقي با ايران در روند جنگ تحميلي‌

    روندهاي همكاري و مشاركت ايران با كشورهاي سوسياليستي در روند جنگ تحميلي، صرفاً در قالب فعاليت مشترك با چين يا در برخي از موارد با روسيه نبوده است. ايران از همكاري نظامي و عملي كارآمد و <پايدار>3 با كشورهاي اروپاي شرقي در دوران جنگ سرد برخوردار بود. حتي برخي از كشورهاي جهان سوم كه در روند صنعتي شدن قرار گرفته بودند نيز چنين مزايايي را براي ايران و عراق ايجاد كردند.

    لازم به توضيح است كشورهاي اروپاي شرقي، فروش تسليحات به ايران و عراق را در چارچوب ضرورت‌هاي بلوك سوسياليستي و همچنين ساختار نظام دو قطبي به انجام مي‌رساندند. در اين ارتباط، نشانه‌هاي مشهودي از عدم توازن تسليحاتي در تعامل با ايران و عراق به وجود مي‌آمد. فروش تسليحات به عراق در راستاي اهداف استراتژيك انجام مي‌گرفت؛ بنابراين از قابليت و تنوع بيشتري برخودار بود. در حالي‌كه فروش تسليحات به ايران در چارچوب ايجاد توازن نسبي و تأثيرگذاري از طريق حفظ روابط انجام مي‌گرفت. طبعاً در چنين شرايطي، شاهد وجود وضعيت تبعيض تسليحاتي و به كارگيري الگوهاي مربوط به استانداردهاي دوگانه در روابط كشورهاي اروپاي شرقي با ايران و عراق مي‌باشيم.

    رهبران سياسي اروپاي شرقي هيچ گاه از واژه‌اي به نام <تعادل منطقه‌اي> و يا <توازن قدرت> در روند جنگ ايران و عراق صحبتي نمي‌كردند. آنان همواره مي‌كوشيدند موقعيت خود را براساس نيازهاي اقتصادي، رايزني با اتحاد شوروي، گسترش مبادلات منطقه‌اي و ارتقاي توان صادراتي تنظيم نمايند. هيچ يك از مولفه‌هاي ياد شده به عنوان انگيزه مستقيم كشورهاي اروپاي شرقي در روند همكاري با ايران نقش تعيين كننده‌اي نداشت.

    كشورهاي اروپاي شرقي از طريق فروش تسليحات مي‌توانستند بر اراده سياسي و هم چنين انتظارات استراتژيك جمهوري اسلامي ايران به صورت غير مستقيم تأثير بگذارند. آنان تسليحات را به عنوان ابزار تعادل منطقه‌اي تلقي مي‌كردند. از سوي ديگر بايد تأكيد داشت در بعضي مقاطع زماني، تسليحات مي‌تواند عامل حفظ ارتباطات استراتژيك تلقي گردد. مقامات جمهوري اسلامي ايران بر اين امر واقف بودند كه فروش تجهيزات توسط كشورهاي اروپاي شرقي بدون موافقت صريح يا ضمني اتحاد شوروي امكان‌پذير نخواهد بود. بنابراين چنين مداري از همكاري‌هاي استراتژيك مي‌توانست خط ارتباطي ايران با شوروي را براي زمان طولاني‌تري حفظ نمايد.

    ج) سياست تنوع تسليحاتي ارتش عراق توسط بلوك سوسياليستي‌

    اگر چه بعد از حمله نظامي عراق به جمهوري اسلامي ايران، اين كشور نياز چنداني براي گسترش همكاري‌هاي استراتژيك با واحدهاي اروپاي شرقي نداشت، اما قراين موجود نشان مي‌دهد <اصل تنوع>1 ايجاب مي‌كرد سطح فراگيرتري از همكاري‌هاي متقابل با كشورهاي اروپايي شرقي صورت پذيرد. آمارهاي اقتصادي و نظامي نشانگر آن است كه همكاري نظامي عراق با كشورهاي اروپاي شرقي صرفاً ساليانه دو ميليارد دلار بوده است و اين كشور بقيه نيازهاي خود را از اتحاد شوروي، فرانسه، برزيل و آرژانتين تأمين كرده است. به اين ترتيب، در همكاري استراتژيك براي عراق، كشورهاي اروپاي شرقي از اولويت ثانويه برخوردار بوده‌اند (كردزمن، 1382: 116).

    اگرچه بخش قابل توجهي از نيازهاي تسليحاتي عراق توسط كشورهاي اروپاي غربي و شوروي تأمين مي‌شد، اما اروپاي شرقي به عنوان گزينه تكميلي براي تحقق نيازهاي متنوع تسليحاتي عراق محسوب مي‌گرديد. عراق در سال‌هاي اوليه دهه 1980 به ميزان كافي از اعتبار اقتصادي، پشتوانه مالي و معتبر برخوردار بود. امكانات اقتصادي عراق، زمينه‌هاي لازم براي تنوع بخشيدن به حوزه‌هاي تأمين نيازهاي تسليحاتي آن كشور را فراهم مي‌آورد.

    زماني كه اتحاد شوروي در اوايل دهه‌ 1980 بخشي از همكاري‌هاي استراتژيك خود با عراق را كاهش داد، نياز اين كشور به همكاري نظامي و مشاركت در حوزه‌هاي دفاعي با كشورهاي اروپاي شرقي افزايش يافت. به طور كلي اروپاي شرقي داراي ساختار دفاعي نسبتاً مشابهي با شوروي بود و اين امر، زمينه‌هاي لازم را براي ارتقاي همكاري‌هاي عراق با كشورهاي اروپاي شرقي به وجود آورد.

    حوزه همكاري‌هاي عراق با كشورهاي اروپاي شرقي به تأمين نيازهاي فني آن كشور در زمينه دفاع هوايي مستقر در زمين مربوط مي‌شد. علاوه بر آن عراقي‌ها براي انجام عمليات هوايي گسترده‌تر عليه ايران به مشاركت بيشتر با كشورهاي اروپاي شرقي به ويژه لهستان، يوگسلاوي و چكسلواكي نياز داشتند. از طريق انجام چنين همكاري‌هايي، عراقي‌ها مصمم شدند كاربرد سيستم موشك‌هاي سام  شش را ارتقا دهند. درواقع، اين اقدام واكنشي در برابر قدرت عملياتي نيروي هوايي ايران محسوب مي‌شد. خلبانان جمهوري اسلامي ايران در مهره ماه 1359 عمليات گسترده هوايي را عليه عراق انجام دادند. اين اقدام، در راستاي استراتژي مقابله با زيرساخت‌هاي نظامي و توان عملياتي عراق سازمان‌دهي شده بود. پيروزي نيروي هوايي ايران، نياز عراق به كسب حمايت‌هاي لجستيك و استراتژيك كشورهاي اروپاي شرقي را افزايش داد. به هر ميزان كه چنين نيازهايي رشد بيشتري پيدا مي‌كرد، طبعاً كشورهاي اروپاي شرقي از جايگاه مؤثري در حمايت از ساختار دفاعي عراق برخوردار مي‌شدند.

    كارشناسان نظامي اروپاي شرقي كه دوره‌هاي عملياتي ويژه را در اتحاد شوروي سپري كرده بودند، از قابليت نظامي لازم براي تقويت نيروهاي عملياتي عراق در برخورد با ايران بهره‌مند بودند. قدرت تحرك ارتش عراق در حوزه‌هاي عملياتي حاصل افزايش توانايي‌هاي آن در حوزه لجستيك بود و اين امر از طريق همكاري گسترده با اروپاي شرقي حاصل گرديد (305 :1987(Kaesh, .

      كشورهاي اروپاي شرقي چنين نقشي را در چارچوب سياست‌هاي مورد پذيرش شوروي ايفا مي‌كردند. <كردزمن> در اين باره معتقد است:

    <شوروي اين دقت را داشت كه به اروپاي شرقي اجازه دهد تعداد محدودي از تسليحات، قطعات يدكي و تجهيزات مورد نياز عراق را تأمين كند. اين امر از طريق بندر عقبه در اردن، سازمان‌دهي و منتقل مي‌شد. كشور اردن، بندر عقبه را براي ارتقاي توان دفاعي عراق در اختيار آن كشور قرار داد. خريد ابزارهاي جديد از اروپاي شرقي صرفاً بخشي از نيازهاي تسليحاتي عراق را تأمين مي‌كرد. به همين علت مقامات عراقي تلاش نمودند علاوه بر مشاركت با كشورهاي اروپاي شرقي به سطح گسترده‌تري از حمايت‌هاي نظامي شوروي نيز نايل گردند. در شرايطي كه مقامات شوروي، محدوديت‌هاي مشخصي را براي عراق به وجود آورده بودند؛ كشورهاي اروپاي شرقي توانستند نيازهاي استراتژيك آن كشور را تأمين نمايند.> (كردزمن، 1379: 62)

     

    5)رويكرد مشاركتي بلوك غرب با عراق‌

    آمريكايي‌ها به انگيزه‌هاي پنهاني كشور عراق واقف بودند. صدام خود را رهبر جهان عرب مي‌دانست. براي اثبات چنين نقشي، نيازمند مقابله با ايران به عنوان كشور انقلابي و راديكال نوظهور در منطقه بود. اگرچه آمريكا و عراق فاقد روابط ديپلماتيك با يكديگر بودند؛ اما اين امر تأثير انقلاب ايران را بر سرنوشت سياسي آنان كم رنگ نمي‌كرد.

     

    الف) نقش حمايتي آمريكا در جنگ عراق عليه ايران‌

    آمريكا و عراق در اين مقطع زماني منافع خود را در مقابله با <تهديد مشترك> ناشي از انقلاب اسلامي ايران، صدور انقلاب و راديكاليزم سياسي منطقه‌اي تعريف مي‌كردند. در سال 1980 دفتر حفاظت منافع آمريكا در عراق براي هماهنگ‌سازي اقدامات مشترك براي مقابله با تهديدات ياد شده فعال گرديد. اين دفتر، زمينه‌هاي مشاركت و همكاري جديد بين عراق و آمريكا رابه وجود آورد. در اين دوره برژينسكي، مشاور امنيت ملي آمريكا در دوران كارتر، براي اطلاع از وضعيت عراق سفرهاي محرمانه مكرري به بغداد داشت و مذاكراتي را با صدام انجام داد. در اين رابطه اخبار گوناگوني مبني بر هماهنگي مقامات دفاعي عراق و استراتژيست‌هاي آمريكايي براي انجام عمليات نظامي عليه ايران منتشر گرديد. بسياري از مطبوعات، تحليل‌گران سياست بين‌الملل، افكار عمومي و كارشناسان مسائل استراتژيك، اخبار هماهنگي آمريكا و عراق را براي انجام عمليات مسلحانه گسترده ارتش عراق عليه ايران را در آگوست 1980 منتشر نمودند. به زعم مقامات عراقي، در هم ريختگي ساختار سياسي، امنيتي و نظامي ايران به شرايطي منجر خواهد شد كه آنان را در كوتاه‌ترين زمان ممكن به اهداف خود برساند. آمريكايي‌ها جنگ عليه جمهوري اسلامي ايران را در راستاي اهداف خود در مسير كاهش پتانسيل و تأثيرگذاري منطقه‌اي ايران مي‌دانستند (متقي، 1376: 8-86).

    تمام شواهد نشان مي‌دهد آمريكا هم‌زمان با حمله نظامي عراق به ايران، حمايت‌هاي مؤثري را از گروههاي مخالف جمهوري اسلامي ايران به عمل آورده است. اين حمايت‌ها در دوره جنگ، بخشي از ائتلاف‌ با عراق عليه جمهوري اسلامي ايران بودند. حمايت ايالات متحده از اين گروه‌ها نشان مي‌دهد كه آمريكايي‌ها در اين شرايط درصدد محدود ساختن قدرت ايران و افزايش قدرت عملياتي عراق بودند. برژينسكي در اين باره مي‌گويد:

    <آغاز جنگ عراق با ايران اين اميدواري را براي آمريكا به وجود آورد كه با استفاده از محدوديت‌هاي ايران و همچنين نياز اين كشور به لوازم يدكي، هواپيما و ساير سلاح‌هاي نظامي، ايران را به پذيرش راه حلي سريع براي مسئله گروگان‌ها وادار بكنيم. در اواسط اكتبر حتي اين موضوع بين خود ما مورد بحث قرار گرفت كه وسايل مورد نظر ايران را به آلمان، الجزاير و يا پاكستان بفرستيم؛ تا ايراني‌ها به محض آزادي گروگان‌ها، با هواپيماهاي خود اين وسايل را به ايران حمل كنند.> (برژينسكي، 1361: 206)

    آمريكايي‌ها براي افزايش كارآمدي دولت عراق، استراتژي كشورهاي محافظه‌كار خليج فارس را با اهداف امنيتي خود هماهنگ‌سازي كردند. در چنين شرايطي، نشانه‌هاي مختلفي وجود دارد كه:

    <سياست آمريكا، دولت‌هاي عربي خليج فارس را نيز هدف قرار داد. آمريكا به منظور تقويت اراده و اعتماد به نفس كشورهاي عربي، به صورت مادي و معنوي از اقدامات آنان براي دفاع از خود حمايت كرد. در عين حال متعهد شد در شرايط اضطراري از آنان حمايت كند. در عرض چند روز از شروع جنگ، آمريكا با اعزام نيروهاي پشتيباني و 4 فروند هواپيماي آواكس به عربستان سعودي موافقت كرد. در عين حال، از عربستان سعودي و عمان خواسته شد به هواپيماهاي عراقي اجازه حمله از فرودگاه‌هاي خود را ندهند؛ چرا كه اين كار، ايران را به گسترش جنگ، تشويق مي‌كرد.> (كينگ و كارش، 1378: 105).

    اگرچه آمريكايي‌ها اصلي‌ترين حامي بين‌المللي عراق در جنگ با ايران بودند؛ اما آنان نيز تمايلي به پيروزي قاطع، سريع و همه‌جانبه عراق نداشتند. اگر عراق به پيروزي مطلق و سريع دست مي‌يافت، در آن شرايط، موازنه قدرت منطقه‌اي دگرگون مي‌شد و كشورهاي محافظه‌كار حوزه خليج فارس تحت تأثير و اراده سياسي و استراتژيك عراق قرار مي‌گرفتند. اين امر، مخاطراتي را براي آمريكا در كنترل امنيت منطقه‌اي به وجود مي‌آورد. به طور كلي، آمريكايي‌ها بر ضرورت شكل‌گيري و تداوم جنگ بدون پيروزي تأكيد داشتند. در دوران جنگ، بخش قابل توجهي از قابليت ابزاري، ساختاري و استراتژيك ايران و عراق دچار فرسايش مي‌شد، به همين دليل آمريكا حامي فرسايش مرحله‌اي قدرت ايران از طريق منازعه و مقاومت بوده است. در چنين روندي، آمريكايي‌ها مي‌توانستند بخشي از اهداف سياسي و بين‌المللي خود را بدون هرگونه مقاومت به دست آورند. آمريكا و عراق داراي رويكرد اوليه يكسان درباره انجام عمليات نظامي عليه ايران بودند؛ اما هر يك از آنان اهداف استراتژيك متفاوتي را پيگيري مي‌كردند. از اين‌رو، آمريكايي‌ها از اتخاذ مواضع صريح در حمايت از عراق خودداري نمودند. سياست اعلامي آمريكا بي‌طرفي و حفظ تعادل امنيتي در منطقه بود؛ در حالي كه سياست عملي اين كشور، حمايت مؤثر از عراق براي مقابله گسترده با ايران بود.

    ب) نقش مشاركتي اروپا در حمايت از عراق در روند جنگ عليه ايران‌

    به موازات اقدامات امنيتي و نظامي آمريكا شاهد گسترش فعاليت‌هاي محدود كننده كشورهاي اروپايي عليه ايران بوده‌ايم. در بين كشورهاي اروپايي، نقش فرانسه و انگلستان از اهميت بيشتري برخوردار بود. فرانسوي‌ها از فضاي ايجاد شده در جنگ عليه ايران بيشترين دستاورد را داشتند. آنان تضادهاي بنيادين و فراگير با انقلاب اسلامي ايران داشتند. تاريخ روابط ديپلماتيك فرانسه نشان مي‌دهد روابط اين كشور با ساير واحدهاي منطقه‌اي در خاورميانه در مقايسه با ايران، مطلوب‌تر بوده است. فرانسوي‌ها در هر يك از دوره‌هاي تاريخي، همواره الگوي ناپايدار و نامتعادلي را در برخورد با ايران به كار گرفته‌اند.

    مواضع اعلامي و عملي فرانسه در برخورد با جنگ تحميلي نسبتاً هماهنگ و همگون بود. رهبران اين كشور از اولين روزهاي جنگ، از عراق حمايت كردند. حمايتي كه بر مشاركت اقتصادي، سياسي و نظامي دو كشور از دهه 1970 مبتني بود. فروش هواپيماهاي ميراژ 2000 و سوپراتاندارد را به عراق مي‌توان نمادي از همكاري‌هاي مستقيم و مؤثر فرانسه با عراق دانست. آنان در دوره‌‌هاي مختلف جنگ، از الگوي حمايت مؤثر و چندجانبه از عراق تأكيد داشتند. طبعاً؛ چنين مواضعي با واكنش ايران روبه‌رو ‌شد.

    انگلستان از جمله كشورهايي بود كه خواستار محدودسازي قدرت جمهوري اسلامي ايران و مقابله با توان استراتژيك گروه‌هاي اسلام‌گرا در خاورميانه بوده است.

    به عبارت ديگر، مي‌توان شرايطي را در نظر گرفت كه به موجب آن، انگليسي‌ها به انجام همكاري‌هاي جانبي با عراق مبادرت نموده‌اند. الگوي رفتار ديپلماتيك و استراتژيك انگليس همواره با نشانه‌هايي از ابهام همراه بوده است. سياست هزار لايه انگليس را مي‌توان در روند شكل‌گيري تداوم و پايان جنگ تحميلي عراق عليه ايران مورد ملاحظه قرار داد. آنان با افزايش حضور نيروهاي نظامي خود در منطقه، به مشاركت مؤثر امنيتي با ايالا‌ت متحده آمريكا در جهت تقويت حزب بعث عراق مبادرت نمودند و در عين حال، بر بي‌طرفي استراتژيك در سياست هاي اعلامي‌شان تأكيد مي‌نمودند.

     

    جمع‌بندي و نتيجه‌گيري‌

    ايالا‌ت متحده آمريكا و اتحاد جماهير شوروي در ساختار نظام دوقطبي به انجام رقابت‌هاي سياسي و استراتژيك مبادرت مي‌كردند. هر يك از آنان داراي حوزه نفوذ مشخص و تعيين شده‌اي بودند. ايران در دوران بعد از جنگ دوم جهاني به همراه كشورهاي حوزه خليج فارس در محدوده نظارت امنيتي ايالا‌ت متحده و جهان غرب قرار گرفت.

    به طور كلي مي‌توان شاخص‌ها و نشانه‌هايي را از تلاش‌هاي اتحاد جماهير شوروي براي تأثيرگذاري بر فرايندهاي سياسي و تصميم‌گيري كشورهاي عضو اقمار هر بلوك مشاهده كرد؛ اما اين كشور تلاش مؤثري را براي تغيير معادله قدرت بروز نداد. اين امر در زمره ويژگي‌هاي ساختاري و كاركردي نظام دوقطبي محسوب مي‌شد. قدرت‌هاي بزرگ جهان مي‌توانستند روابط عادي و هم چنين رقابت‌هاي استراتژيك خود را در شرايط جنگ سرد، صلح سرد و همكاري‌هاي فراگير منطقه‌اي و بين‌المللي به انجام رسانند. هرگونه شكل‌بندي روابط در سطح بين‌الملل بر قاعده‌ حاكم بر ساختار دو قطبي مبتني بود. الگوي رفتاري اين بازيگران را مي‌توان به شرح ذيل مورد توجه قرار داد:

    1- قدرت‌هاي بزرگ، الگوي رفتار متقابل خود را در حوزه‌هاي مربوط به امنيت بين‌‌الملل، در قالب <بازدارندگي> و چگونگي كنش و تعامل در حوزه‌هاي مربوط به امنيت منطقه‌اي، از طريق <مديريت بحران> تعريف كرده بودند. به اين ترتيب هرگونه بحران در فضاي منطقه‌اي و بين‌المللي براساس شكل ويژه‌اي از تعامل، همكاري و رقابت انجام مي‌گرفت. منطق ساختار دوقطبي بر افزايش دايمي قدرت تأكيد داشت. هيچ يك از بازيگران اصلي نظام بين‌الملل نمي‌توانستند تحرك استراتژيك خود را محدود كرده يا در آن وقفه ايجاد نمايند. چنين روندي تا پايان دهه 1970 تداوم يافت.

    2- شكل‌گيري انقلاب اسلامي ايران بر چگونگي رقابت بازيگران اصلي نظام بين‌الملل تأثير داشت. بازيگر جديدي ظهور يافته بود كه مي‌توانست بر فرايند تعامل قدرت در حوزه‌هاي جغرافيايي حاشيه‌اي تأثيرگذار باشد. رستاخيز جديدي در حال شكل‌گيري بود كه مي‌توانست قواعد بازي، اقتدار و مشروعيت قدرت‌هاي بزرگ را براي نقش‌آفريني در حوزه‌هاي منطقه‌اي تحت تأثير قرار دهد. در چنين شرايط و فضايي، رويكردهاي جديدي در اتحاد شوروي، ايالات متحده و اروپا در مورد چگونگي برخورد با ايران شكل گرفت. طبعاً زماني كه انقلاب‌هاي سياسي شكل مي‌گيرند، بازيگران مسلط در سياست بين‌الملل از الگوي <كنترل پيراموني> استفاده به عمل مي‌آورند. اين الگو بر بهره‌گيري از بازيگران دست نشانده منطقه‌اي براي مقابله با نيروي راديكال انقلابي مبتني مي‌باشد.

    3- به طور كلي بايد جنگ تحميلي عراق عليه جمهوري اسلا‌مي ايران را واكنش قدرت‌هاي بزرگ و نيروهاي منطقه‌اي در برابر ماهيت و ذات انقلاب اسلامي ايران دانست؛ انقلابي كه با تمام رهيافت‌ها و فرايندهاي <انقلاب‌هاي مدرن در جهان سوم> متفاوت بود. نظريه‌پردازاني كه مطالعات خود را در بازشناسي انقلاب‌هاي جهان سوم به انجام رسانده‌اند، بر تفاوت‌هاي ماهوي و رفتاري انقلاب ايران با ساير انقلاب‌هاي جهان تأكيد دارند. شاخص‌هاي دروني انقلاب و لايه‌هاي اجتماعي كه در انقلاب ايران مشاركت داشتند، آن را از ساير انقلاب‌هاي جهان متمايز مي‌سازد.

    4- هر يك از قدرت‌هاي بزرگ براساس منافع، اهداف استراتژيك و ضرورت‌هاي خاص خود به مقابله با انقلاب ايران پرداختند. اين امر از طريق سازماندهي و مديريت بحران جنگ تحميلي عراق عليه ايران صورت گرفت. اگرچه اهداف اوليه تمام كشورهايي كه در روند جنگ عراق عليه ايران مشاركت نموده و از دولت عراق براي مقابله با ساختار سياسي و انقلابي ايران حمايت كردند، متفاوت بود؛ اما هدف نهايي همه آنها مقابله با نيروي آشوب‌ساز منطقه‌اي بود كه در صدد مقابله با بنيان‌هاي ساختار دو قطبي برآمده بود.

    5- نشانه‌هاي متفاوتي درباره مواضع و سياست‌هاي هماهنگ قدرت‌هاي بزرگ در رابطه با جنگ تحميلي عراق عليه ايران وجود دارد. از زماني كه برنامه‌ريزي‌هاي اوليه براي حمله نظامي عراق به ايران آغاز شد و در شرايطي كه عمليات تهاجمي و تجاوز نظامي عراق به ايران شكل گرفت، مي‌توان نشانه‌هايي را از هماهنگي مواضع مشترك آمريكا واتحاد شوروي در ارتباط با جنگ احصاء كرد. چنين نشانه‌هايي را مي‌توان در زمان آغاز جنگ، تنظيم قطعنامه‌هاي شوراي امنيت سازمان ملل، رايزني‌هاي مشترك براي محدودسازي جمهوري اسلا‌مي ايران و حمايت از متحدين عراق در چارچوب نصب پرچم‌هاي جعلي بر روي كشتي‌هاي نفت‌كش دانست. اين امر در تداوم جنگ نفت‌كش‌ها در حوزه خليج فارس انجام شد. در تمام موارد ياد شده، قدرت‌هاي بزرگ، الگوهاي رفتاري خود را در جهت بهينه‌سازي مزيت استراتژيك عراق به كار گرفتند.

    6- قدرت‌هاي بزرگ در صدد فرسايش اقتدار ساختاري، مطلوبيت‌هاي ايدئولوژيك و كنش استراتژيك ايران برآمدند. در چنين شرايط و روندي، هيچ گونه موازنه‌اي به چشم نمي‌خورد. ساختار نظام دو قطبي از يك سو، در فضاي هماهنگ و همگوني در كنش مشترك قدرت‌هاي بزرگ قرار داشت و از طرف ديگر، مي‌توان نشانه‌هايي را احصاء كرد كه به عدم توازن در قدرت ابزاري ايران و عراق در روند جنگ منجر گرديد.

    منابع و ماخذ

    - احتشامي، انوشيروان (1378) سياست خارجي ايران در دوران سازندگي، ترجمه ابراهيم متقي و زهره پوستين‌چي، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي.

    - اردستاني، حسين (1379) تنبيه متجاوز، تهران: مركز مطالعات و تحقيقات جنگ.

    - برژينسكي، زبيگنيو (1361)، توطئه در ايران: قدرت و اصول اخلاقي، ترجمه محمود طلوعي، تهران: انتشارات هفته.

    - بريچر، مايكل و جاناتان ويلكنفلد (1382) بحران، تعارض و بي‌ثباتي، ترجمه علي صبحدل، تهران: پژوهشكده مطالعات راهبردي.

    - بريچر، مايكل و جاناتان ويلكنفلد (1382) بحران در سياست جهان، ج 1، ترجمه ميرفردين قريشي، تهران: انتشارات پژوهشكده مطالعات راهبردي.

    - روزنا، جيمز (1380) امنيت در جهان آشوب‌زده، ترجمه عليرضا طيب، تهران: نشر ني.

    - كنيگ، رالف و كارش، افرايم (1387) جنگ ايران و عراق: پيامدهاي سياسي و تحليل نظامي، ترجمه سعادت حسيني دمابي، تهران: انتشارات مركز مطالعات و تحقيقات جنگ.

    - كردزمن، آنتوني (1382) موزانه نظامي در خليج فارس و خاورميانه، تهران: مركز مطالعات دفاعي نيروي دريايي.

    - كردزمن، آنتوني و آبراهام آرواگنر (بي‌تا)، درس‌هايي از جنگ ايران و عراق، ترجمه حسين يكتايي، تهران: مركز مطالعات و تحقيقات جنگ.

    - گازيروفسكي، مارك و كدي، نيكي (1387)، نه شرقي  نه غربي: روابط ايران با ايالات متحده و اتحاد شوروي، ترجمه: الهه كولايي و ابراهيم متقي، تهران: نشر الميزان.

    沅侨跐

    regearP :kroY weN ,"1970 ecnis tsaE leddiM drawot yciloP teivoS" ,)1984( nesgninneB.M  dna R ,puxorB -.

    sserP weivtseW :redluoB ,)raw qarI - narI ehT( sraw nredaM fo snossel ehT )1990( ,rengaW .R maharbA dna .H ynohtnA ,namsedroC -.

    llaH lliH notgnidaeH ,drofxO ,tsaE elddiM eht ni noitcurtseD ssam fo snopaew )1991( ,ynohtnA ,namsedroC -.

    sserP ytisrevinU egdirbmaC :egdirbmaC ,scitilop dlrow ni egnahc dna raw )1981( R ,nipliG -.

    lainnereP repraH :kroY weN ",snoitaleR lanoitanretnI ni ssecorP dna metsyS",)1981( notroM ,nalpaK -.

    seidutS cigetarts rof etutsnI lanoitanretnI :srednoL ,repap ihpledA ,sisylanA yratiliM A :raw qarI - narI eht )1987( miarhpE ,hsraK -.

    nosbiG ecyoB :kroY weN ,"noitaleR lanoitanretnI fo yduts eht ot ecneiS laroivaheB eht fo ecnaveleR ehT" ,)1961( divaD ,regniS -.

    sserP ytisrevinU drofxO :drofxO ,tnemamrasiD dna stnemamrA dlroW )1997( koobraeY IRPIS -.

    )gnimochtruof( ylretrauQ seidutS lanoitanretnI "noitarepooC ytiruceS noitanretnI ot hcaorppA stsoC noitcasnarT A :yhcranA tsdimA yhcrareiH )1997( hteneK ,ztlaW -.

    ytisrevinU aibmuloC :kroYweN ,enahoeK reboR ,scitirC stI dna msilaroeN ni ,"scitirC yna ot esnopseR A :scitiloP lanoitanretnI fo yroehT no noitcelfeR" ,)1986( hteneK ,ztlaW -.