نسبت گفتمانی انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی در کنش گفتاری امام خمینی (ره)
- مولف
- فرزاد پورسعید
- مترجم
- ندارد
- مالک
- مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس
- موضوع
- مباحث رهبری، مدیریت و نقش افراد
- زبان
- فارسی
- شماره
- شماره ی سی و سوم
- شابک
- ندارد
- تاریخ انتشار
- ۳۱ شهریور ۱۳۸۹
- محل انتشار
- مجله نگین ایران
- ناشر
- مجله نگین ایران
چكيده
آثاري كه تا كنون، در خصوص فهم نسبت ميان انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي عراق عليه جمهوري اسلامي ايران به نگارش درآمدهاند، عمدتاً به تبيين علّي اين نسبت پرداخته و در واقع، جنگ تحميلي را معلول انقلاب اسلامي دانستهاند. اين مقاله، در پي تبيين تفهمي اين نسبت است و اين مهم را از خلال بررسي كنش گفتاري امام خميني(ره) ممكن ميداند. بر اين اساس، نويسنده به تبيين نسبت گفتماني اين دو رخداد سرنوشتساز در تاريخ معاصر ايران با توجه به آرا و انگارههاي بنيانگذار جمهوري اسلامي ميپردازد و در نتيجه بر آن است كه امام خميني(ره)، با ارائه روايتي معنوي و مذهبي از جنگ تحميلي، در برابر روايت ملي - ميهني از آن، اين رويداد را به ابزاري براي تثبيت و بازتوليد گفتمان انقلاب اسلامي كه همانا <اسلام مكتبي> بود، تبديل كرد.
واژههاي كليدي: گفتمان، كنش گفتاري، امام خميني (ره)، انقلاب اسلامي، اسلام مكتبي، جنگ تحميلي، روايت معنوي
نسبت گفتماني انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي
در كنش گفتاري امام خميني(ره)
«گذشتهاي هست كه نبايد بگذرد»
فرزاد پورسعيد*
چكيده
آثاري كه تا كنون، در خصوص فهم نسبت ميان انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي عراق عليه جمهوري اسلامي ايران به نگارش درآمدهاند، عمدتاً به تبيين علّي اين نسبت پرداخته و در واقع، جنگ تحميلي را معلول انقلاب اسلامي دانستهاند. اين مقاله، در پي تبيين تفهمي اين نسبت است و اين مهم را از خلال بررسي كنش گفتاري امام خميني(ره) ممكن ميداند. بر اين اساس، نويسنده به تبيين نسبت گفتماني اين دو رخداد سرنوشتساز در تاريخ معاصر ايران با توجه به آرا و انگارههاي بنيانگذار جمهوري اسلامي ميپردازد و در نتيجه بر آن است كه امام خميني(ره)، با ارائه روايتي معنوي و مذهبي از جنگ تحميلي، در برابر روايت ملي - ميهني از آن، اين رويداد را به ابزاري براي تثبيت و بازتوليد گفتمان انقلاب اسلامي كه همانا <اسلام مكتبي> بود، تبديل كرد.
واژههاي كليدي: گفتمان، كنش گفتاري، امام خميني (ره)، انقلاب اسلامي، اسلام مكتبي، جنگ تحميلي، روايت معنوي.
مقدمه
در خصوص نسبت ميان <انقلاب> و <جنگ> و به ويژه، نسبت <انقلاب اسلامي> و <جنگ تحميلي>، پژوهشهاي اندكي صورت گرفته و غالب آنها نيز در پي صورتبندي نوعي رابطه علّي ميان اين دو بودهاند. به بيان ديگر، غالباً در پي آن بودهاند تا جنگ تحميلي را به مثابه پيامد انقلاب اسلامي تحليل كنند. مهمترين اثر در اين حوزه، كتاب انقلاب و جنگ نوشته استفان والت (1996) است كه نويسنده در آن به بررسي رخداد جنگ به مثابه يكي از پيامدهاي بيشتر انقلابهاي كلاسيك ميپردازد و بخش چهارم آن به بررسي جنگ تحميلي عراق عليه ايران و انقلاب اسلامي در جامعه ايران اختصاص دارد (والت، 1387: 210-268).
والت در اين كتاب، به اين پرسش اساسي ميپردازد كه چرا دولتهاي انقلابي، تقريباً بلافاصله پس از كسب قدرت، درگير جنگ خارجي ميشوند؟1 والت در پاسخ، معتقد است چون انقلابها سطح ابهام و تهديدات متصور را هم در ميان رژيمهاي انقلابي جديد و هم در ميان همسايگان، افزايش ميدهند، احتمال قوي وجود دارد كه ظهور رژيمهاي انقلابي جديد، توازن قدرت و انتظارات پيشين را بر هم بزند و به منازعات بينالمللي منجر شود (والت، 1387: 207). اين پرسش و پاسخ برآمده از آن نوعي تبيين علّي يا تعليل از نسبت اين پديده و از منظري راهبردي است، اما پرسش اين است كه آيا ميتوان از منظري ديگر به رابطه اين دو پرداخت؟
مقاله حاضر، از منظري گفتماني به نسبت ميان انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي ميپردازد و از اينرو، به تبيين تفهمي اين نسبت قائل است.
الف) چارچوب نظري/ مفهومي
تبيين علّي يا تعليل، بناي تبيين جمعي را بر تعميمات قانوني ميگذارد و مفروض آن اين است كه جامعه همچون طبيعت شامل برخي قوانين است كه علت حدوث رخدادها را نشان ميدهد و فاعل انساني، نقشي در فرايند تبيين ايفا نميكند (سروش، 1374: 336-334). در مقابل، مكتب تفهمي، ميان تعليل و تفهم2 فرق ميگذارد؛ بدين صورت كه تعليل، به دست دادن علل عام حادثهاي از حوادث است، در حالي كه تفهم، كشف معناي حادثهاي يا فعلي است در زمينه اجتماعي خاص (ليتل، 1388: 113).
مكتب تفهمي كه با نظريهپردازان شاخصي همچون وبر، ديلتاي و وينچ مشخص ميشود، دليلگراست و در چارچوب آن، براي شناخت هر رخدادي بايد به دليل فاعلان آن رجوع كرد و آن را فهميد (راين،1387: 170-166). بر اين اساس، جامعه عبارت است از مجموع رفتارهاي معنادار و قاعدهمند انساني و از خلال فهم معناي اين رفتارها يا معناكاوي3 آنهاست كه ميتوان رخدادها را تفسير4 نمود. براي فهم معناي رفتار انساني نيز ميبايست به دليل فاعلي انساني براي آن رفتار رجوع نمود و آن را دريافت (سروش، 1374: 326) (وبر، 1371: 38 33).
مفهوم گفتمان5 نيز با نقش معنادار رفتارها و ايدههاي اجتماعي در زندگي سياسي سروكار دارد. بر اين اساس، گفتمان، نوعي سيستم يا نظام معاني است كه فهم مردم از نقش خود در جامعه را شكل ميدهد و بر فعاليتهاي سياسي آنان تأثير ميگذارد (هوارث، 1389: 195). مفهوم گفتمان، با اين تلقي، با شيوه تفهمي1 ماكس وبر شباهتهايي مييابد. در اين روش، پژوهشگر تلاش مينمايد كنش اجتماعي را از طريق اظهار همدردي با عامل يا كارگزار كه در جامعه عمل ميكند، درك نمايد. تفاوت در اين است كه تحليلگر گفتمان، به بررسي شيوههايي ميپردازد كه در آن، ساختارهاي معنايي، نحوه خاصي از عمل را ممكن ميسازند. براي اين كار، تحليلگر سعي در درك چگونگي توليد، كاركرد و تحول گفتمانهايي ميكند كه فعاليت كارگزاران اجتماعي را ساخت ميدهند. بر اين اساس، مفاهيمي همچون مفصلبندي2، ضديت3، غيريت4، طرد يا كنارگذاري5، عامليت و هژموني، كليدواژههاي هر تحليل گفتمان سياسي را شكل ميدهند (هوارث، 1389: 209-201).
در عين حال، مفروض مقاله حاضر اين است كه نسبت گفتماني انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي را ميبايست در كنش گفتاري6 امام خميني(ره) جستجو كرد. كنش گفتاري يا فعل كلامي، ايدهاي است در نزد متفكراني چون جين اوستين و لودويگ ويتگنشتاين كه بر اساس آن، هر متكلمي، ضمن سخنگفتن، كاري نيز ميكند. به عبارت ديگر، هر سخني، نوعي فعل هم به حساب ميآيد (1:2006.(Oishi, در عين حال، در چارچوب روابط و رقابت سياسي، بعضي افراد يا كنشگران هستند كه كنش گفتاري آنها ميتواند به دستور كار سياست و روابط قدرت تبديل شود و ديگر كنشها را از اين دستور كار و موضوع خارج كند. اين كنشگران معمولاً رهبران سياسي، ديوانسالاريها، حكومتها و گروههاي سياسي هستند كه مخاطبان آنها مشروعيت فعل كلامي و كنش گفتاريشان را ميپذيرند و اين مقبوليت، دستمايهاي براي گفتمانسازي از سوي آنها ميشود. بر اين اساس، مفروض مقاله حاضر اين است كه كنش گفتاري امام خميني(ره) به مثابه رهبر انقلاب اسلامي و بنيانگذار جمهوري اسلامي بوده است كه نوعي نسبت گفتماني را ميان جنگ تحميلي و انقلاب اسلامي در روابط قدرت و سياست در جامعه ايراني برقرار كرده است. بنابراين، نويسنده در اين مقاله، درصدد پاسخگويي به اين پرسش اساسي است كه جنگ تحميلي هشتساله عراق عليه كشورمان، به لحاظ گفتماني و در كنش گفتاري امام خميني (ره)، چه نسبتي با انقلاب اسلامي برقرار ميكند؟ فرضيه مقاله در پاسخ به اين پرسش، چنين است: <امام خميني(ره) در كنش گفتاري خود، با ارائه روايتي معنوي و مذهبي از جنگ تحميلي، اين رخداد را به ابزاري براي تثبيت و بازتوليد گفتمان اسلام مكتبي برآمده از انقلاب تبديل كرد. در واقع، روايت معنوي امام خميني(ره) از جنگ، نوعي همانندي تام با روايت ايشان از رخداد انقلاب اسلامي داشت و اين همانندي روايتها موجب شد جنگ تحميلي در خدمت تداوم حيات و تثبيت هژموني گفتمان انقلاب اسلامي قرار گيرد كه همانا <اسلام مكتبي> بود>.
انقلاب اسلامي ايران براي امام خميني(ره)، محملي براي صورتبندي و مفصلبندي اجزاي گفتمان اسلام مكتبي بود و جنگ تحميلي نيز براي ايشان به عرصهاي براي تثبيت هژموني آن تبديل شد. بر اين اساس، جنگ تحميلي عراق عليه كشورمان كه بزرگترين تهديد عليه انقلاب اسلامي و گفتمان برآمده از آن به شمار ميرفت، به واسطه كنش گفتاري امام خميني(ره)، به بزرگترين فرصت تاريخي براي تداوم حيات آن تبديل شد و ايشان از اين طريق، <مانع> را به <وسيله> تبديل نمود.
پرسش اساسي مقاله و پاسخ آن، نشان ميدهد فراز محوري مقاله، نحوه بازگويي رويداد انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي در كنش گفتاري امام خميني(ره) است. ترديدي نيست كه اين دو رويداد را ميتوان به شيوههاي مختلف و متفاوتي بازگو كرد و روايت نمود، اما روايت امام خميني(ره) از آنها به جاي روايت علّي كه روايت مسلط در حوزههاي آكادميك و علمي است، نوعي روايت تفهمي بود. به بيان ديگر، از دريچه فهم معناي رفتار انسانهايي كه در اين دو رويداد به كنشگري پرداختند، به روايت آنها پرداخت و در نتيجه، نوع كنش آنها را ناشي از تحول معنوي و الهي اين انسانها دانست. همين شيوه بازگويي بود كه جنگ تحميلي عراق عليه ايران را در خدمت تثبيت و تداوم انقلاب اسلامي ايران و گفتمان برآمده از آن قرار داد.
ب) انقلاب اسلامي به مثابه رويدادي معنوي
انقلاب، تحولي سياسي است كه طي آن تعداد بيشماري از مردم، تحت شرايط خاصي، حوزه خصوصي خانههايشان را رها ميكنند و در تعقيب تمايلات فردي، وارد عرصه عمومي و عمل جمعي ميشوند. اينكه چرا و چگونه اين افراد براي متحولساختن جهانشان از عرصه خصوصي به عرصه عمومي پا ميگذارند، معماي محوري در تحليل پديده انقلاب است. اين معما در تبيين انقلاب اسلامي نيز مد نظر بسياري از تحليلگران و نظريهپردازان قرار گرفته است. ليلي عشقي در پردازش همين معما اين پرسش را مطرح ميكند كه:
<بدنهايي كه ناگهان در هيأتهاي چندهزارنفري و چندميليوني به خيابانهاي شهرهاي ايران ريختند، چه كساني بودند؟ بدنهايي كه نه از خطر تانك ميترسيدند و نه از توپ و هيچ ترسي از مردان مسلحي كه در مقابلشان بودند، نداشتند. چه كسي ترس معمول و معقول از درد و مرگ را از بين برده بود؟> (عشقي، 1379: 64).
امام خميني(ره)، نقطه عزيمت روايت خود از انقلاب اسلامي را پاسخ به همين سؤال قرار داده بود. پاسخ ايشان شامل دو گزاره ميشد كه مجموع آنها را ميتوان <روايت معنوي - عرفاني> از انقلاب اسلامي دانست: گزاره نخست آنكه، ملت ايران اراده نمود كه تحولي روحي و معنوي در خويش ايجاد كند و گزاره دوم آنكه، خداوند نيز اين ملت را متحول نمود و همين تحول بود كه انقلاب اسلامي را ممكن نمود. در واقع، مردم ايران براي خدا قيام كردند و خداوند هم به آنها نصرت داد. به بيان امام خميني(ره):
<... تحولي كه ملت ما در ظرف مدت كمي پيدا كرد، يك نحو تحول معجزهآسا كه يك روز از پاسبان حساب ميبرد، بازارهاي بزرگ ما از پاسبان حساب ميبردند، يك روز هم از شخص اول مملكت حساب نبردند. يك روز جرا‡ت نميكردند كه توي خانهشان اسم شاه را به ناگواري ببرند يك روز هم در خيابانها ريختند و گفتند مرگ بر اين! همچو متحول شد. كي اين كار را كرد؟...> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 6: 331).
<... شما ملاحظه كرديد كه اين پيشرفتي كه ملت ايران كرد مرهون آن تغييري بود، تحولي بود كه در نفوس پيدا شد ... يعني يك ملت تحت فشار كه در طول تاريخ با اين فشار خو گرفته بود و پذيرفته بود اين ظلم را و پذيرفته بود اين چپاولگري را در يك مدت كوتاهي متحول شد به يك ملتي كه پذيرش هيچ يك از اين ظلمها را ديگر نداشت؛ يعني همچون طغياني كرد اين ملت برخلاف دستگاه ظلم كه از آن بچههاي كوچكش تا آن خواهرهاي محترمه و برادرها، جوان و پير، داراي هر شغل كه بودند، از همه چيز دست برداشتند و ريختند در خيابان و در كوچهها و فرياد زدند ما نميخواهيم اين رژيم را و فرياد <ا...اكبر> و اينكه اين رژيم را نميخواهيم ... اين تحول روحي بود. اين تحول <ما بانفسكم>. <ان ا... لايغير ما بقوم حتي يغيرو ما بانفسهم>. تغيير داديد ما بانفس خودتان را؛ يعني آن حال پذيرش ظلم، متبدل شد به حال عدم پذيرش ... اين طور شد كه تأييد كرد خداي تبارك و تعالي و شما ظالم را بيرون كرديد> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 10: 138-131).
به همين دليل است كه به نظر امام خميني(ره):
<از هيچ يك از اين قدرتهايي كه در عالم هستند و ارعاب ميكنند ملت ما را، ما نميترسيم، براي اينكه ما براي خدا قيام كرديم. ملت ما براي خدا قيام كرده است و ملتي كه براي خدا قيام كند از هيچ چيز نميترسد و آسيب نميبيند> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 13: 126).
امام خميني(ره) در جاي ديگر ميفرمايند كه ملت ايران در اين رويداد، در واقع، يدا... بودند و اين خداوند بود كه اين كار را كرد:
<آن كسي كه با مشت گرهكرده جلوي تانك ميرود و زير تانك ميرود، اين براي مقام ديگر نيست، اين براي خداست ... در آن تحول، همهتان تقريباً همه آنهايي كه در ميدان وارد بودند، زنها، مردها، بچهها، بزرگها، زنها با بچههاي كوچكي كه در آغوششان بود، در آن حال، هيچ ابداً شبهه شيطاني نبود، هيچ آمال شيطاني در آن نبود. آن حالتان را به ياد بياوريد؛ آن حالي كه پشت بامها ميرفتيد و ا...اكبر ميگفتيد و شياطين در اطراف بودند كه شما را نشانه بگيرند. در خيابانها ميريختند و مقابله ميكرديد با آنهايي كه از خدا نميترسيدند و شما را زير تانك ميخواستند بگيرند. آن حالتان را ياد بياوريد. آن حال، حالي است كه ولي شما خدا بود؛ يعني همه چيزتان الهي بود، همه حركت، حركت الهي بود. شماها يدا... بوديد در آن وقت و اين جماعت، اين جماعتهايي كه با هم يكصدا فعاليت ميكردند، اينها يدا... بودند؛ يدا... مع الجماعه> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 12: 356).
تحول معنوي و روحي كه در ملت ايران هويدا شد، به نظر امام خميني(ره)، دو جنبه اساسي داشت كه عبارت بودند از شهادتطلبي و آمادگي براي از خودگذشتگي. اين آمادگي براي از خودگذشتگي در بيان امام (ره) با استعاره <دست خالي> تبلور مييافت. به بيان ايشان:
<حالا چهار تا تفنگ شما ميبينيد دستتان است. اينها از غنايم جنگي است. شما قبل از آن كه دستتان چيزي نبود. آنها تا دندان مسلح بودند. همه چيز داشتند و شما با دست خالي. لكن با قلب پر از ايمان. قلبهاي نوراني پر از ايمان و فريادهاي ا...اكبر. در مقابل فرياد ا...اكبر نميتواند كسي بايستد> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 10: 466).
پس از انقلاب و در جريان اشغال سفارت ايالات متحده امريكا در تهران، هنگامي كه جيمي كارتر رئيسجمهور وقت آمريكا، كشورمان را تهديد به حمله نظامي كرد، امام خميني(ره) در پاسخ، به همين استعاره و قدرت آن اشاره كردند:
<ما مرد جنگيم، ما مرد مبارزه هستيم. ما جوانهايمان با مشت معارضه و مبارزه كرد با تانكها و توپها و مسلسلها. ما را آقاي كارتر از مبارزه نترساند. ما اهل مبارزه هستيم ولو نداشته باشيم ابزار مبارزه، لكن بدن داريم در مقابل اينكه ما را بزنند و اين را عمل خواهيم كرد> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 11: 38).
استعاره دست خالي، تعبيري است كه ميشل فوكو نيز براي توضيح آنچه در انقلاب ايران روي داد، استفاده كرده است. وي در يكي از يادداشتهاي خود در سفر به ايران به تشريح پديدهاي كه در خيابانهاي تهران ديده است ميپردازد:
<... هزاران تظاهركننده، دست خالي، جلوي سربازان مسلح، در خيابانهاي تهران رژه ميرفتند و فرياد ميزدند: <اسلام، اسلام>، <بردار ارتشي، چرا برادركشي؟>، <براي حفظ قرآن، ارتش به ما بپيوند>، <خميني، خميني، تو وارث حسيني>> (فوكو،1377: 28).
وي در يادداشتي ديگر با عنوان <شورشي با دست خالي>، مينويسد:
<ده ماه است كه مردم با رژيمي كه از مسلحترين رژيمهاي جهان است و با پليسي كه از هولناكترين پليسهاي جهان است درافتادهاند. آن هم با دست خالي، بدون روي آوردن به مبارزه مسلحانه و با سرسختي و شجاعتي كه ارتش را بر جاي ميخكوب كرده است> (فوكو،1377: 44).
تعبير <دست خالي>، واجد يك دقيقه بسيار مهم معناشناختي و وجودشناختي است كه درك آن بيش از پيش به فهم روايت معنوي از انقلاب كمك ميكند. در توضيح بايد گفت انسانها غالباً در كنشهاي جمعي و فعل و انفعالات اجتماعي با ديگران، با تمسك به داشتهها و آوردههاي خود مشاركت ميكنند و هدفشان از اين مشاركت، بيشينهكردن آن داشتهها و يا دستيابي به علائق جديد است. علائقي كه از هستي فرد منفك هستند و ميتوان آنها را از دارندهاش جدا كرد؛ يعني همانگونه كه گردآوري و تملك ميشوند، از دست هم ميروند و به جاي آنها چيزهاي ديگري در محدوده علائق و تملك فرد قرار ميگيرند. بسياري از علائق سياسي - اجتماعي، ثروت، خانه، شغل، مقام، خانواده، دوستان، حيثيت اجتماعي، شهرت و محبوبيت يا شخصيت مقتدر، از اين جملهاند. در اين چارچوب، فرد به هنگام ايثار، از يكي از اين داشتهها گذشت ميكند نه از خود، همچنان كه تلاش او نيز معطوف به دستيابي به اين داراييها يا شكلگيري يكي از اين تصاوير شخصيتي است نه دريافتن يا تحقق خود. در مقابل، برخي از انسانها نيز به هنگام مشاركت در اين كنشهاي جمعي، از <بودن> و هستي خويش يا از خلاقيتهاي وجودي خود هزينه كرده و سعي دارند داشتههاي خود را واسطه نكنند. اين ويژگي بيشتر در انسانهايي يافت ميشود كه در كنشهاي جمعي، توليدكننده <معنا> هستند و از طريق توليد ايده، آگاهي يا اثر هنري به زندگي معنا ميدهند (پيمان، 1383: 96-95). تجلي يا گذشتن از خود، اين گونه معني ميدهد و <كنش اجتماعي با دست خالي>، به همين معناست.
امام خميني(ره)، چرايي بروز اين تجلي وجودشناختي را در انسانهاي مشاركتكننده در كنش جمعي معطوف به انقلاب اسلامي، به واسطه مؤلفه <ايمان به خداوند> و قدرت آن توضيح ميدهد:
<تمام ابرقدرتها پشت سر او ايستاده بودند و آن هم داراي همه سلاحهاي مدرن بود و ملت ما دست خالي بود؛ تفنگ هم نداشت. هيچ نداشت، لكن قدرت ايمان بود. قدرت خدا بود. اين تعجب ندارد كه خداي تبارك و تعالي مقدر بفرمايد يك ملتي كه هيچ ندارد، هيچ سلاحي ندارد، همين سلاح ايمان دارد، بر همه قدرتها غلبه كند> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 6: 230).
به نظر امام خميني(ره)، اوج اين تجلي وجودشناختي در عرصه انقلاب، شهادتطلبي بود و بدون درك اين قابليت وجودشناختي، فهم انقلاب اسلامي و روايت آن ممكن نيست:
<... از نجف تا اينجا، مواجه شدم من با جوانهاي زيبا، جوانهايي كه اول جوانيشان است و اينها يكيشان آمد در نجف آمد جلوي من نشست بنا كرد قسمدادن. من را قسم داد كه من شهيد بشوم ... اين بر همه تانكهاي عالم مقدم است، يعني پيروز ميشود. اين روحيه، روحيهاي است كه خداي تبارك و تعالي انعام كرده است، مرحمت كرده است، اين مرحمت الهي را حفظ كنيد> (صحيفه امام خميني(ره)، ج10: 13-12).
<يك ملت ضعيفي كه هيچ نداشت در مقابل ابرقدرتها ... كه همه چيز داشتند و تا دندان مسلح بودند ... ملتي كه غلبه كرد براي اينكه شهادت آرزوي او بود ... اين قدرت ايمان است ... اين اسلام است كه فرزندان آن به شهادت راغب هستند ... اين دست غيبي الهي بود كه مردم ايران را با هم همصدا و با هم هممقصد كرد ... قدرت ايمان، قوه اسلام، قدرت معنوي ملت، اين پيروزي را به ما ارزاني داشت> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 6: 361-360)
ج: اسلام مكتبي، گفتماني برآمده از انقلاب اسلامي
روايت معنوي - عرفاني امام خميني(ره) از انقلاب اسلامي، نوعي شبكه معنايي ايجاد كرد و اجزاي اين شبكه، در خدمت يك پروژه سياسي رو به رشد قرار گرفتند كه همانا مفصلبندي گفتمان <اسلام مكتبي> بود. در واقع، امام خميني(ره) معتقد بود ملت ايران براي احيا و استقرار اسلام انقلاب كردند و بنابراين، آنچه بايد اساس قرار گيرد، اسلام است:
<ملت ايران امروز براي همين معني كه اسلام را زنده كند و احكام اسلام را زنده كند قيام كرده و قيامي كرده است كه در تاريخ اسلام، در تاريخ ايران سابقه ندارد> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 4: 61).
<ملت ايران قيام كرد، در مقابل ظلم ايستاد و در مقابل كفر ايستاد و مقصدش اين بود كه جمهوري اسلامي باشد ... و اين مقصد، مقصدي است الهي و اين مطلب، مطلبي است كه اسلام امر فرموده است> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 15: 388).
در عين حال، برداشت امام خميني(ره) از اسلام را ميتوان در عنوان <اسلام مكتبي> يا اسلام به مثابه مكتب خلاصه نمود. <مكتب> در اين تلقي، نوعي صورتبندي بينشي است كه شيوه توزيع قدرت، ثروت و حيثيت را در جامعه تعيين و توجيه ميكند. اين برداشت از مرام و مكتب، نزديكترين معادل براي ايدئولوژي است، اما در اين مقاله از عنوان <مكتب> به دو دليل استفاده ميشود. اول آنكه ايدئولوژي، خصلت بشري و دنيوي يا مدرن دارد و عنوان مكتب ميتواند در تمايز با آن، جنبه الهي و مابعدالطبيعي اسلام را نمايان كند. از سوي ديگر، مكتب واژهاي است كه در كنش گفتاري امام خميني(ره) راه دارد و واژهاي پرمصرف به حساب ميآيد:
<اسلام يك مكتبي است كه معالاسف شناخته نشده يا كم شناخته شده است. نگذاشتند كه اسلام را تودههاي مردم بشناسند.> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 11: 262).
تلقي مكتبي از اسلام، آن چنانكه امام خميني(ره) ميفهميد و روايت ميكرد، واجد حداقل چهار ويژگي است كه ميتوان آنها را اجزا و عناصر تشكيلدهنده گفتمان اسلام مكتبي دانست. به بيان ديگر، برداشت و قرائت همخوان و متناسب از اين چهار عنصر، مفصلبندي گفتمان اسلام مكتبي را ممكن نمود. اين چهار ويژگي عبارتند از:
1. اسلام به مثابه دال متعالي1
در چارچوب فهم امام خميني(ره)، اسلام چونان دال متعالي است كه تمام دلالتكنندههاي ديگر از آن معنا مييابند و فهمپذير ميشوند. به بيان عينيتر، اسلام شأني فرانهادي و فراگفتماني دارد. يعني نهادي همعرض ديگر نهادهاي اجتماعي نيست و گفتماني در كنار ديگر گفتمانها و نظامهاي عقيدتي در جامعه نيست؛ بلكه وضعيتي دربرگيرنده و شامل يا فراگفتماني دارد و مانند هوايي است كه جامعه در چارچوب آن نفس ميكشد. اسلام در همه حوزهها و روابط اجتماعي و عقيدتي حضور دارد و معيار به شمار ميآيد، به گونهاي كه همه چيز ميبايست خود را با آن منطبق كنند:
<اسلام خود داراي سيستم و نظام خاص اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي است كه براي تمامي ابعاد و شئون زندگي فردي و اجتماعي، قوانين خاص دارد و جز آن را براي سعادت جامعه نميپذيرد> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 5: 389).
<اسلام ... مكتبي است كه در تمام شئون فردي و اجتماعي و مادي و معنوي و فرهنگي و سياسي و نظامي و اقتصادي دخالت و نظارت دارد و از هيچ نكته ...كه در تربيت انسان و جامعه و پيشرفت مادي و معنوي نقش دارد، فروگذار ننموده است> (صحيفه نور، ج 2: 165).
2. اسلام به مثابه گفتماني جهانشمول
اسلام در نظر امام خميني(ره)، ديني جهانشمول است و از اينرو، آنچه براي آن اصالت دارد، مرزهاي اعتقادي است نه جغرافيايي. به بيان ديگر، اسلام براي نوع بشر و انسان آمده و پيامش براي همه است:
<اسلام براي بشر آمده است؛ نه براي مسلمين و نه براي ايران. انبياء مبعوثاند بر انسانها و پيغمبر اسلام مبعوث بود بر انسانها، خطاب به ناس: <يا ايها الناس>. ما كه نهضت كرديم، براي اسلام نهضت كرديم؛ جمهوري، جمهوري اسلامي است؛ نهضت براي اسلام نميتواند محصور باشد در يك كشور و نميتواند محصور باشد در حتي كشورهاي اسلامي، نهضت براي اسلام، همان دنباله نهضت انبياست. پيغمبر اكرم(ص) اهل عربستان است، لكن دعوتش مال عربستان نبوده، محصور نبوده به عربستان، دعوتش مال همه عالم است> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 10: 446).
جهانشمولي اسلام و به تبع آن انقلاب اسلامي، دو پيامد عمده در كنش گفتاري امام خيمني(ره) دارد. پيامد نخست، ضديت آن با مليگرايي و پيامد دوم، وجوب صدور انقلاب است. بر اين اساس، امام خميني(ره) با مليگرايي به معناي تقابل و جدايي ملتها با يكديگر مخالف بودهاند:
<مليگرايي كه به اين معناست كه هر كشوري، هر زباني بخواهد مقابل كشور ديگر و زبان ديگر بايستد، اين ... اساس دعوت پيغمبرها را به هم ميزند...> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 15: 471).
<حب وطن، حب اهل وطن و حفظ حدود كشور مسئلهاي است كه در آن حرفي نيست و مليگرايي در مقابل ملتهاي مسلمان ديگر، مسئلهاي است كه اسلام و قرآن كريم و دستور نبي اكرم(ص) برخلاف آن است و آن مليگرايي كه به دشمني بين مسلمين و شكاف در صفوف مؤمنين منجر ميشود برخلاف اسلام و مصلحت مسلمين و از حيلههاي اجانب است كه از اسلام و گسترش آن رنج ميبرند> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 5: 389).
همچنان كه تأكيد خاصي بر صدور انقلاب و پيام آن به همه ملل دنيا داشتند:
<ما يك ملتي بوديم كه در تحت فشار ابرقدرتها بوديم و الان از تحت فشار آنها بيرون آمديم و داريم به پيش ميرويم و اين اعتلاي ملت است. اعتلا به اين نيست كه شكم ما سير باشد. اعتلا به اين است كه ما مسلمان را و مكتبمان را به پيش ببريم و ما بحمدا... داريم مكتب را به پيش ميبريم و مكتبمان را گسترش خواهيم داد به همه ممالك اسلامي، بلكه در همه جا كه مستضعفين هستند و ما رو به اعتلا هستيم و بشر را رو به اعتلا ميخواهيم ببريم> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 18: 197-196).
3. اسلام؛ مكتبي براي شدن نه بودن
اسلام در تلقي مكتبي و در گفتمان مكتبي، صرفاً چارچوبي براي اداره زندگي روزمره جامعه نيست، بلكه برنامهاي هدفمند براي تحول و به حركت درآوردن جامعه به سوي مقصدي عالي و جامعهاي اسوه محسوب ميشود. از اينرو، كارويژههاي حكومت اسلامي، همچون ديگر حكومتها به حفظ نظم و آرامش داخلي و نيز اداره امور حاكميت و حفظ يكپارچگي سرزميني دولت محدود نميشود و از اينرو، با ديگر حكومتها متفاوت و متمايز است. به بيان امام خميني(ره):
<... هيچ مكتبي مثل اسلام نيست و هيچ رژيمي مثل اسلام نيست. اسلام است كه ميتواند انسان را از مرتبه طبيعت تا مرتبه روحانيت، تا فوق روحانيت تربيت كند. غير اسلام و غير مكتبهاي توحيدي اصلاً كاري به ماوراء طبيعت ندارند، عقلشان هم به ماوراء طبيعت نميرسد ...> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 8: 415).
بر اين اساس، اسلام متولي عقيده جامعه و سير تحول وجودي اعضاي آن است و در اين امور بيطرف نيست:
<اسلام مكتب تحرك است و قرآن كريم كتاب تحرك؛ تحرك از طبيعت به غيب، تحرك از ماهيت به معنويت، تحرك در راه عدالت و تحرك در برقراري حكومت عدل> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 7: 204).
<اسلام ميخواهد مردم را به اعلي عليين برساند ... اين در غير رژيمهاي انبياء ... اصلاً مطرح نيست. چه كار دارند به اينكه مردم بشوند يك مردم الهي، به ما چه ربطي دارد ... به حكومت ضرر نزند هرچه ميخواهد باشد ... ولي انبياء ميخواهند كه مردمش آدم باشند> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 7: 285).
4. اسلام به مثابه سبك زندگي
تلقي مكتبي از اسلام، متضمن آن است كه سبك خاصي از زندگي در جامعه مورد تبليغ و سرمايهگذاري قرار گيرد و اين وظيفهاي است كه بيش از همه بر دوش حكومت قرار دارد. سبك زندگي1 به اين معنا نوعي چارچوب ناخودآگاه ذهني و رفتاري انسانهاست كه نوع انتخابهاي مصرفي آنان در مواردي چون مديريت و كنترل بر بدن (نحوه پوشش، آرايش مو و صورت)، نحوه ارتباط با جنس مخالف، نحوه ارتباط و تعامل با دگرهاي فرهنگي - عقيدتي، چگونگي ابراز شاديها و سوگواريها، ارتباطات خانوادگي، اوقات فراغت و مانند آن را شكل ميدهد و مدها را تعيين ميكند (آسابرگر، 1379: 141).
همين سبك زندگي است كه فرهنگ عمومي جامعه را معين ساخته و آن را از ديگر جوامع متمايز ميكند. بر اين اساس، به نظر ميرسد پشتوانه موجوديت حكومتها، به ويژه حكومتهاي مكتبي، نوعي از سبك زندگي است كه در جامعه نهادينه شده است و جامعه با تداوم رفتار و زيست در چارچوب آن، حكومت و مكتب پشتيبان آن را بازتوليد كرده و تداوم آن را تضمين ميكند. اين مؤلفه، در كنش گفتاري امام خميني(ره)، با عنوان <حاكميت ظواهر اسلام> نمود مييابد:
<از مهمات مسأله اين است كه اسلامي بشود همه چيز و ظواهر اسلام بايد در آنجا حاكم باشد. اينكه بعضيها عقيده دارند كه حالا ظواهر را كار نداشته باشيم و برويم سراغ مكتب، اينها بر خلاف اسلام است ... ظواهر اسلام بايد محفوظ باشد، جمهوري اسلامي معنايش اين است> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 13: 41).
<ما آنكه مقصدمان است اسلام است. به غير اسلام نبايد فكر كنيم ... مقصود ما اين است كه هر جاي اين مملكت برويم، اسلام را ببينيم. اينطور نباشد كه را‡ي بدهيم به جمهوري اسلامي، لكن هر جا برويم از اسلام خبري نباشد> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 8: 201).
در برداشتها و گفتمانهاي غيرمكتبي از اسلام، اين ويژگي يعني حضور اجتماعي دين و آميختن آن با سبك زندگي جامعه فاقد اهميت ميباشد. در حاليكه در گفتمان اسلام مكتبي، دين از جمله عناصر و دقايق مهم براي مفصلبندي آن به شمار ميرود كه ميتواند غيريتها و ضديتها خاص خودش را شكل دهد.
در واقع، رهبران انقلابي براي مردم، انگيزه و چارچوب گفتماني و فكري فراهم ميكنند كه به آنها در سازماندهي و هدايت تصوراتشان كمك ميكند (سلبين، 1387: 124).
امام خميني(ره) نيز در مقام رهبري انقلاب اسلامي و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران، با در كنار هم قراردادن و مفصلبندي چهار عنصر و برداشت از اسلام به مثابه دال متعالي، ايده جهانشمول، مكتب تعاليبخش و سبك زندگي، گفتمان <اسلام مكتبي> را صورتبندي نمودند و آن را مبناي عمل جمهوري اسلامي قرار دادند. اين سطح از گفتمانسازي، چنانكه گفته شد، به مدد ارائه روايت معنوي عرفاني از انقلاب اسلامي ممكن شد. در واقع، روايت2، ابزاري است كه به وسيله آن ميتوانيم قطعات و عناصر پراكندهاي كه در ذهن انسانها از يك رخداد وجود دارد را جمعآوري نموده و انتظام دهيم و از آن طريق گفتمانسازي كنيم. از بين اين عناصر، آنچه پيش از انقلاب نيز در متن جامعه ايراني حضور داشت و پردازش گفتمان اسلام مكتبي را ممكن نمود، سبك زندگي مذهبي بود. در واقع، به همين دليل، يعني سبك زندگي مذهبي بود كه انقلاب و جمهوري اسلامي در جامعه ايراني ممكن شده بود. در نتيجه، گفتمان اسلام مكتبي براي جامعه ايراني، گفتماني مقبول و در دسترس به شمار ميرفت و ميتوانست به گفتمان هژمون تبديل شود.
د) جنگ تحميلي، تداوم خطسير معنويت
جنگ تحميلي مبدا‡ انتشار نوعي احساس عمومي توا‡م با حس وحدت، همدلي و پرورش ميل فداكاري و جانبازي بود. احساساتي كه شبيه دوره انقلاب بود. همان وضع ويژه و ايدهآلي كه امام خميني(ره) آن را ميستود و آن را بيرونآمدن از وضع سستي و توجه به خدا ميدانست (كاشي، 1379: 326).
در واقع، پيروزي انقلاب و عاديشدن شرايط، ميتوانست موجب رخوت و سستي در جامعه شده و جامعه ايراني را نسبت به آرمان انقلاب دچار نسيان و فراموشي كند، اما جنگ براي يادآوري آن حالات و دوري از رخوت و سستي، امكاني را فراهم ميكرد. به بيان امام خميني(ره):
<بعضي قضايا هست كه انسان گمان ميكند اين شر است لكن به حسب واقع، خير است ... دائماً ميگفتند كه انقلاب در اول يك چيزي داشت. مردم با هم بودند و حالا ديگر نيستند ... و باز در اين جنگ ثابت شد كه سرتاسر كشور با هم هستند ... ولو تحميلي است اين جنگ، لكن جنگ وقتي كه واقع ميشود انسان از آن خستگي و از آن چيزهايي كه سست ميكند انسان را بيرون ميآيد و فعاليت ميكند و جوهره انسان ... بروز ميكند> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 13: 250).
بر اين اساس، براي امام خميني(ره) جنگ محملي شد تا ايشان، بار ديگر، در كنش گفتاري خود، روايت معنوي از انقلاب اسلامي را اينبار در روايت از جنگ، بازگويي كند و اين بازگويي يا يادآوري را در خدمت تداوم حيات و تثبيت گفتمان انقلاب قرار دهد. روايت معنوي عرفاني از جنگ تحميلي در كنش گفتاري ايشان، شامل همان اجزا و عناصر روايت معنوي - عرفاني از انقلاب اسلامي بود: <جنگ براي خدا>، <پيروزي در جنگ كار خدا و به سبب تحول روحي مردم>، <جنگ با دست خالي> و <شهادتطلبي، رمز پيروزي>.
امام خميني (ره)، نوع كنشگري جامعه ايراني در جبهههاي جنگ را همچون انقلاب اسلامي، ناشي از تحول روحي و معنوي ايرانيان ميدانستند:
<اين جوانهاي بسيار عزيز در سطح كشورند كه ناگهان با يك جهش برقآساي معنوي و روحي، با دست رحمت حقتعالي، از منجلابي كه براي آنان با دست پليد استكبار جهاني كه از آستين امثال رضاخان و محمدرضاخان و ديگر سرسپردگان غرب يا شرق تهيه ديده بودند، نجات يافته و يكشبه، ره صدساله را پيمودند و آنچه عارفان و شاعران عارفپيشه در ساليان دراز آرزوي آن را ميكردند، اينان ناگهان به دست آوردند و عشق به لقاءا... را از حد شعار به عمل رسانده و آرزوي شهادت را با كردار در جبهههاي دفاع از اسلام عزيز به ثبت رساندند. اين تحول عظيم معنوي با اين سرعت بيسابقه را جز به عنايت پروردگار مهربان و عاشقپرور نتوان توجيه كرد> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 17: 305 304).
به نظر ايشان، حضور اين جوانان در جنگ نيز مانند انقلاب، براي خدا بود:
<ملتي كه براي رضاي حقتعالي انقلاب كرد و براي ارزشهاي معنوي و انساني بپاخاسته است، چه باك دارد از شهادت عزيزان ... تحمل سختيها و مكاره1، كه جنت لقاءا... كه فوق تصور عارفان است، محفوف2 به مكاره است> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 19: 497).
<جوانهاي ما كه براي خدا دارند جنگ ميكنند، اجرشان با خداست. امكان دارد كه يك كسي براي خدا كار بكند و خداي تبارك و تعالي به او عنايت نداشته باشد؟ شهيدشان با همان شهداي صدر اسلام انشاءا... محشور است و قدرتمند هستيد> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 13: 316 315).
مطابق اين روايت، چون حضور در اين كنش جمعي براي خداست، خداوند هم نصرت ميدهد و پيروزي را بايد از او دانست:
<يك كشور چهلميليوني چطور متحول شده است به يك چيزي كه جوانهايشان را ميدهند و گريه ميكنند كه كاش يكي ديگر هم داشتند. دست و پايشان را از دست دادهاند و تأثرشان به اين است كه من ندارم كه باز به جبهه بروم و اين صحنههاي بسيار نوراني كه ... واقعاً انسان تعجب ميكند از اينكه چه شد، چه قضيهاي واقع شده است كه اين طور تحول حاصل شد. البته چون قدرت خداست تعجبي ندارد. با قدرت خدا واقع شده است و ما ... همه جا نصر را بايد از خدا بدانيم. نصرت مال اوست. ما چيزي نيستيم. نصرت، نصرتي است كه او به ما داده است> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 16: 315).
امام خميني(ره)، در پيامي به مناسبت بازپسگيري خرمشهر، با نوعي ادبيات عرفاني، اين پيروزي را از آن خداوند دانستند:
<... سپاس بيحد بر خداوند قادر كه ... نصر بزرگ خود را نصيب ما فرمود. اينجانب با يقين به آنكه ما النصر الا من عندا... 3 از فرزندان اسلام و قواي سلحشور مسلح ... تشكر ميكنم و آنان فوق تشكر امثال من هستند ... آنان به آرم مارميت اذ رميت و لكن ا... رمي4 مفتخرند> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 16: 257).
در روايت امام خميني(ره)، ملت ايران در صحنههاي نبرد جنگ تحميلي نيز همچون كنش جمعي معطوف به انقلاب اسلامي، با دستان خالي به نبرد برخاستند و استقامت و نصرت آنها تنها ناشي از قدرت ايمان بود:
<ما بايد همه چيز خودمان را از او بدانيم. شما نه افراد زياد داريد و نه سلاح و ساز و برگ جنگي زياد، ولي طرف مقابل شما از همه دنيا به او كمك ميشود. وقتي اين طور شد، آن كسي كه هيچ ندارد بايد با جهات معنوي مقابله كند، با جهات صوري كه نميشود. شما خوب ميدانيد كه شاه سابق مجهز بود به جهاز بسيار و آمريكا بود كه ايران را پر از سلاح و مهمات كرد ... و شاه همه چيز داشت ... ولي مردم ايران هيچ نداشتند ... مجتمع شدند و با نيروي ايمان پيروز گرديدند ... با مشت گره كرده و فرياد بر دشمن پيروز شدند. اينقدر فرياد كشيدند كه دشمن تا بن دندان مسلح را شكست دادند ... امروز ايران وضعي الهي دارد> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 18: 136 135).
در نزد ايشان، مقابله از طريق جهات معنوي و قدرت ايمان، همان طلب شهادت است و همين شهادتطلبي است كه رمز پيروزي است:
<آخر مطلب شهادت است و وصول به لقاءا... و حضور در محضر سيدالشهدا(ع) و امثال او و اين غايت آمال اشخاصي است كه عشق به خدا دارند و ما ميبينيم در جبههها، براي ما نقل ميكنند از جبههها كه اين جوانهاي عزيز در جبههها، شب چه حالي دارند، چه ذكر و فكر و دعايي دارند و نمازي و روز با چه نشاطي به جبههها ميروند. اين چيزي است كه خداي تبارك و تعالي، نعمتي است كه خداي تبارك و تعالي به اين ملت عطا فرموده است> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 17: 57).
<قواي مسلحي كه ... دانشگاههاي نظامي آن چنان نديدهاند و از ابزار جنگي كامل برخوردار نبوده و تمام اسباب ظاهري ضعيف در آن موجود بوده است و تنها ايمان به خداوند و عشق به شهادت در راه اسلام و روح ايثار و فداكاري، ابزار نبرد نابرابر اينان بود و در ظرف قريب به يك هفته آن چنان قواي عظيم شيطاني را در هم كوبيد و آنچنان طومار ارتش مجهز برخوردار از آرايش را درهم پيچيد كه فوج فوج قواي دشمن با همه تجهيزات، تسليم يا فراري و يا مقتول گرديدند> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 16: 201).
ح) تثبيتگفتماني اسلام مكتبي؛ رهاورد جنگ تحميلي
روايت معنوي امام خميني(ره) از جنگ تحميلي به منزله آن بود كه حضور در جنگ همانند برپايي انقلاب، براي حفظ اسلام و با هدف اسلامخواهي صورت پذيرفته و عقيده است كه هدف مبارزه را تعيين ميكند. به بيان ايشان:
<اسلام است و قضاياي اسلام در كار است و ما تبع اسلام داريم جنگ ميكنيم و به واسطه اسلام داريم دفاع ميكنيم ... براي اسلام بايد جنگ بكنيم، براي اسلام بايد فداكاري بكنيم ... ما بايد همه عزيزانمان را فداي اسلام بكنيم> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 13: 250).
اين برداشت از جنگ و مقصد آن، موجب به حاشيه راندن روايت ملي - ميهني از جنگ شد. در واقع، در ابتداي تحميل جنگ از سوي عراق، اين امكان وجود داشت كه مديريت جنگ از طريق روايت ملي - ميهني از آن صورت پذيرد. اين روايتي بود كه به ويژه در گفتار رئيسجمهور وقت، ابوالحسن بنيصدر طنين خاصي داشت. وي در دوم آذرماه 1359 در كارنامه خود كه به صورت روزانه در روزنامه انقلاب اسلامي چاپ ميشد، چنين نوشت:
<اين را بدانيد كه رئيسجمهور شما فقط از روي عقيده و براي نجات ميهن اسلامي عمل ميكند. از نظر خودش اين كار و تلاش كشنده، جان او را چون آرش از تن به درخواهد آورد و او اميدي به زندگي بعد از پيروزي بر دشمن و تأمين استقلال و تماميت ارضي كشور ندارد> (بنيصدر، 1359: 6).
در اين ميان، امام خميني(ره) به جاي روايت ملي - ميهني، روايت عرفاني - مذهبي را برگزيد و از اين طريق، روايت ملي را به “دگر” گفتمان انقلاب اسلامي تبديل نمود. در واقع، كنش گفتاري امام خميني(ره) در خصوص جنگ تحميلي، از واژگان و عباراتي چون ملي، امنيت ملي، ميهني، مرزهاي ملي، كيان ايراني، ارزشهاي ايراني و تماميت ارضي تهي بود و بلكه در ضديت و غيريت با آنها شكل ميگرفت. به بيان ايشان:
<اذناب آمريكا بايد بدانند كه شهادت در راه خدا مسألهاي نيست كه بشود با پيروزي يا شكست در صحنههاي نبرد مقايسه شود. مقام شهادت، خود اوج بندگي و سير و سلوك در عالم معنويت است. نبايد شهادت را تا اين اندازه به سقوط بكشانيم كه بگوئيم در عوض شهادت فرزندان اسلام، تنها خرمشهر و يا شهرهاي ديگر آزاد شد. تمامي اينها خيالات باطل مليگراهاست. ما هدفمان بالاتر از آن است. مليگراها تصور نمودند ما هدفمان پيادهكردن اهداف بينالمللي اسلامي در جهان فقر و گرسنگي است. ما ميگوييم تا شرك و كفر هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستيم. ما بر سر شهر و مملكت با كسي دعوا نداريم. ما تصميم داريم پرچم <لااله الاا...> را بر قلل رفيع كرامت و بزرگواري به اهتراز درآوريم. پس اي فرزندان ارتشي و سپاهي و بسيجيام و اي نيروهاي مردمي، هرگز از دست دادن موضعي را با تأثر و گرفتن مكاني را با غرور و شادي بيان نكنيد كه اينها در برابر هدف شما به قدري ناچيزند كه تمامي دنيا در مقايسه با آخرت> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 21: 89-88).
امام خميني(ره) حتي روايت ملي - ميهني از پيروزي انقلاب را نيز مردود ميدانست و آن را ناتوان از توضيح و تبيين اين پديده ميشمرد:
<يك ملت ضعيفي كه هيچ نداشت در مقابل ابرقدرتها ... كه همه چيز داشتند و تا دندان مسلح بودند، به قوه مليت نميتواند غلبه كند. ملتي كه غلبه كرد براي اينكه شهادت آرزوي او بود ... اين قدرت مليت نيست اين قدرت ايمان است، اين قدرت اسلام است. خلط نكنند، اشتباه نكنند ... اين دست غيبي الهي بود ... هيچ ملتي نميتواند اين طور بسيج بشود. قدرت ايمان، قوه اسلام، قدرت معنوي ملت، اين پيروزي را به ما ارزاني داشت> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 6: 361-360).
امام خميني(ره) با نفي روايت ملي - ميهني از جنگ و بيمعناكردن دالهاي آن، اين امكان را فراهم كرد تا جنگ به محملي براي تثبيت و تداوم حيات گفتمان اسلام مكتبي تبديل شود.
مهندس مهدي بازرگان، نخستوزير دولت موقت، در كتابي با عنوان <انقلاب ايران در دو حركت>، به همين تمايزگذاري گفتماني و طرد و كنارگذاري روايت ملي اشاره كرده است:
<اولين تمايز و توسعه خط مشي امام نسبت به حركت اول، توجه خاص به اسلام و مسلمانان بود و كنارگذاشتن يا فرعيشناختن ايران و ايرانيان. چنين اختلاف ظريف نامحسوس مابين ايشان با ما و يا ... حركت اول، يكي از حساسترين عوامل سرنوشتساز انقلاب ما بود ... هدف اتخاذي دولت موقت <خدمت به ايران از طريق اسلام> و به دستور اسلام بود، در حالي كه آقاي خميني براي انقلاب و براي رسالت خود، <خدمت به اسلام از طريق ايران> را اختيار كرده بودند. به عقيده ايشان <ملت ايران با دادن خون خودشان، براي اسلام خدمت كردند>> (بازرگان، 1363: 45).
بر اين اساس، جنگ به محمل و فرصتي براي تأكيد بر بعد فراملي و جهانشمولي انقلاب و صدور آن، تأكيد بر اسلام به عنوان معنادهنده و دال برتر همه حركتها و مفاهيم و گفتمانها، تعاليبخشي و تحول روحي انسانهاي حضوريافته در جنگ، تأكيد بر اسلام به مثابه سبك زندگي و حفظ ظواهر اسلام و در يك كلمه، تثبيت دوباره انقلاب، تبديل شد:
<در اين جنگي كه تحميل كردند ... ايران چه جور باز زنده شد، يكپارچه ايران دوباره انقلاب كرد و توجه كرد به يك مقصد، سرتاسر ايران. كدام كار ممكن بود كه اينطور مردم را بسيج كند؟ پس جنگ چيزهايي است كه ما خيال ميكنيم بد است، بعد خوب از كار درميآيد> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 13: 329).
امام خميني (ره)، پس از پايان جنگ در يكي از پيامهاي خود نقش ابزاري جنگ در تثبيت هويت انقلاب و استمرار گفتمان اسلام مكتبي را چنين تشريح ميكنند:
< ... هر روز ما در جنگ بركتي داشتهايم كه در همه صحنهها از آن بهره جستهايم. ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نمودهايم ... ما در جنگ ابهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شكستيم، ما در جنگ ريشههاي انقلاب پربار اسلاميمان را محكم كرديم ... ما در جنگ حس برادري و وطندوستي را در نهاد يكايك مردمان بارور كرديم، ما در جنگ به مردم جهان و خصوصاً مردم منطقه نشان داديم كه عليه تمامي قدرتها و ابرقدرتها ساليان سال ميتوان مبارزه كرد ... و از همه اينها مهمتر، استمرار روح اسلام انقلابي در پرتو جنگ تحقق يافت> (صحيفه امام خميني(ره)، ج 21: 284-283).
نتيجهگيري
جنگ تحميلي هشتساله عراق عليه كشورمان، چنانكه در اين مقاله آمد، در كنش گفتاري امام خميني(ره) به عنوان رهبر انقلاب اسلامي و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران، به روايتي براي يادآوري و بازگويي خاطره جمعي جامعه ايراني از كنش انقلابي معطوف به انقلاب اسلامي تبديل شد. يادآوري، نوعي كنش گفتاري است كه گذشته را در خدمت حال قرار ميدهد (ريكور، 1374: 55-54).
در واقع، در فضاي گفتماني، نوعي ميدان مبارزه شكل ميگيرد تا خاطره جمعي موجود در نزد گروههاي گوناگون به ابزاري براي حفظ و گسترش تفاسير آنها از گذشته جامعه تبديل شود و كنش گفتاري امام خميني(ره) از اين قابليت و قدرت برخوردار بود كه تفسير و روايت ايشان از جنگ تحميلي را كه نوعي بازگويي روايت انقلاب بود، به روايت جمعي جامعه ايراني و گفتمان مسلط آن تبديل كند. البته اين هژموني گفتماني، تبعات سياسي نيز داشت. مهمترين پيامد سياسي آن، به حاشيه راندهشدگي و كنارگذاري گروهها و كنشگران سياسي چپ و راستي بود كه در چارچوب گفتمان اسلام مكتبي نميگنجيدند و در ضديت يا غيريت با آن معنا مييافتند كه با عنوان <ضد انقلاب> از آنها ياد ميشد. اين سطح از تداخل امر گفتماني - فرهنگي با امر سياسي و روابط قدرت، ميتواند پاسخي به مناظره مشهور جان كيگان و كلاوزويتس در فهم پديده جنگ باشد.
تعريف پرآوازه كلاوزويتس از جنگ، آن را به عنوان ادامه سياست از طريق ديگر صورتبندي مينمود. جان كيگان از جنگشناسان برجسته عصر حاضر، در نقد ايده وي، معتقد است <پديده جنگ، طيفي به مراتب فراتر از سياست صرف را شامل ميشود. جنگ در همه حال، وجه بياني از فرهنگ، معمولاً يكي از عناصر شكلدهنده به فرهنگ و در برخي جوامع نيز خود فرهنگ است
(27 :1993>(Keegan, .
نسبت گفتماني برقرارشده ميان جنگ تحميلي و انقلاب اسلامي در كنش گفتاري امام خميني(ره)، موجب شد جنگ تحميلي تجليبخش امر سياسي و امر فرهنگي به گونهاي همزمان باشد و اين رابطه همزماني و جانشيني، به خصيصه اصلي سياست و امنيت در جمهوري اسلامي تبديل شود. آنچه اين همزماني و جانشيني را ممكن نمود، تلقي اسلام به مثابه دال متعالي بود. به بيان ديگر و در چارچوب بحث مقاله حاضر، در كنش گفتاري امام خميني(ره)، جنگ ابزار و فرصتي براي احياء اسلام و تلقي مكتبي از آن بود نه آنكه اسلام ابزار و هويتي براي پيروزي در جنگ باشد. در اين چارچوب، اسلام اصالت داشت و نه طريقيت و همين نگاه غيرابزاري بود كه توانست بزرگترين تهديد طول تاريخ جمهوري اسلامي را به بزرگترين فرصت براي تثبيت و تداوم آن تبديل كند.
منابع و ماخذ
- آسابرگر، آرتور (1379)؛ روشهاي تحليل رسانهها، ترجمه پرويز اجلالي، تهران: مركز مطالعات و تحقيقات رسانهها.
- بازرگان، مهدي (1363)؛ انقلاب ايران در دو حركت، تهران، چ چهارم، ناشر: نويسنده.
- بنيصدر، ابوالحسن (1359)؛ <كارنامه رئيس جمهور>، روزنامه انقلاب اسلامي، 2/8/1359.
- پيمان، حبيبا... (1383)؛ <نگاهي هستيشناختي و از درون به واقعه كربلا>، در عاشورا در گذار به عصر سكولار، تهران: كوير، صص 112-61.
- راين،آلن (1387)؛ فلسفه علوم اجتماعي، ترجمه عبدالكريم سروش، تهران: مؤسسه فرهنگي صراط، چ چهارم.
- ريكور، پل (1374)؛ <خاطره، تاريخ، فراموشي>، گفتگو، شماره 8، صص 60 -47.
- سلبين، اريك (1387)؛ <نقش كارگزار و فرهنگ در انقلابها>، در جك گلدستون، مطالعاتي نظري، تطبيقي و تاريخي در باب انقلابها، ترجمه محمد تقي دلفروز، تهران: كوير، صص 130-119.
- سروش، عبدالكريم (1374)؛ درسهايي در فلسفه علمالاجتماع (روش تفسير در علوم اجتماعي)، تهران: نشر ني.
- عشقي، ليلي (1379)؛ زماني غيرزمانها (امام، شيعه و ايران)، ترجمه احمد نقيبزاده، تهران: مركز بازشناسي اسلام و ايران.
- غلامرضا كاشي، محمد جواد (1379)؛ جادوي گفتار: ذهنيت فرهنگي و نظام معاني در انتخابات دوم خرداد، تهران: مؤسسه فرهنگي آيندهپويان تهران.
- فوكو، ميشل (1377)؛ ايرانيها چه رويايي در سر دارند؟، ترجمه حسين معصومي همداني، تهران: هرمس.
- گيدنز، آنتوني (1378)؛ تجدد و تشخص: جامعه و هويت شخصي در عصر جديد، ترجمه ناصر موفقيان، تهران: نشر ني.
- ليتل، دانيل (1388)؛ تبيين در علوم اجتماعي (درآمدي به فلسفه علمالاجتماع)، ترجمه عبدالكريم سروش، تهران: مؤسسه فرهنگي صراط، چ پنجم.
- موسوي خميني، روحا... (1386)؛ صحيفه امام خميني(ره)، تمام مجلدات، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (ره).
- والت، استفان (1387)؛ <انقلاب و جنگ>، در جك گلدستون، پيشين، صص 220 207.
- وبر، ماكس (1371)؛ مفاهيم اساسي جامعه شناسي، ترجمه احمد صدراتي، تهران: نشر مركز، چ سوم.
- هوارث، ديويد (1389)؛ <نظريه گفتماني>، در ديويد مارش و جري استوكر، روش و نظريه در علوم سياسي، ترجمه اميرمحمد حاجي يوسفي، تهران: پژوهشكده مطالعات راهبردي، چ پنجم.
沅侨跐
skooB egatniV :kroYweN ,erafraW fo yrotsiH A ;)1993(nhoJ ,nageeK -.
14-1 pp ,1 .oN ,icifosoliF izicresE ,"noitautiS hceepS eht dna yroehT tcA hceepS s'nitsuA" ;)2006(okustE ,ihsiO -.
sserP ytisrevinU llenroC :nodnoL ,raW dna noituloveR ;)1996(.M nehpetS ,tlaW -.